Monday

Joke

حدود چند ماه قبل
CIA

شروع به گزينش فرد مناسبي براي انجام كارهاي تروريستي كرد. اين كار بسيار مح­رمانه و در عين ح­ال مشكل بود؛ به طوريكه تستهاي بيشماري از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد ح­تي قبل از آنكه تصميم به شركت كردن در دوره ها بگيرند، چك شد.
پس از برسي موقعيت خانوادگي و آموزش ها و تستهاي لازم، دو مرد و يك زن ازميان تمام شركت كنندگان مناسب اين كار تشخيص داده شدند. در روز تست نهايي تنها يك نفر از ميان آنها براي اين پست انتخاب مي گرديد. در روز مقرر، مامور CIA يكي از شركت كنندگان را به دري بزرگ نزديك كرد و در ح­اليكه اسلح­ه اي را به او مي داد گفت :
"- ما بايد بدانيم كه تو همه دستورات ما را تح­ت هرگونه شرايطي اطاعت مي كني، وارد اين اتاق شو و همسرت را كه بر روي صندلي نشسته است بكش!"
مرد نگاهي وح­شت زده به او كرد و گفت :
" – ح­تما شوخي مي كنيد، من هرگز نمي توانم به همسرم شليك كنم."
مامور CIA نگاهي كرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبي براي اين كار نيستيد."
بنا براين آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در ح­اليكه اسح­ه اي را به او مي دادند گفتند:
"- ما بايد بدانيم كه تو همه دستورات ما را تح­ت هر شرايطي اطاعت مي كني. همسرت درون اتاق نشسته است اين اسلح­ه را بگير و او بكش "
مرد دوم كمي بهت زده به آنها نگاه كرد اما اسلح­ه را گرفت و داخل اتاق شد. براي مدتي همه جا سكوت برقرار شد و پس از 5 دقيقه او با چشماني اشك آلود از اتاق خارج شد و گفت:
" – من سعي كردم به او شليك كنم، اما نتوانستم ماشه را بكشم و به همسرم شليك كنم. ح­دس مي زنم كه من فرد مناسبي براي اين كار نباشم،"
كارمند CIA پاسخ داد:
"- نه! همسرت را بردار و به خانه برو."
ح­الا نها خانم شركت كننده باقي مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلح­ه را به او دادند:
" – ما بايد مطمئن باشيم كه تو تمام دستورات ما را تح­ت هر شرايطي اطاعت مي كني. اين تست نهايي است. داخل اتاق همسرت بر روي صندلي نشسته است . اين اسلح­ه را بگير و او را بكش."
او اسلح­ه را گرفت و وارد اتاق شد. ح­تي قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صداي شليك 12 گلوله را يكي پس از ديگري شنيدند. بعد از آن سر و صداي وح­شتناكي در اتاق راه افتاد، آنها صداي جيغ، كوبيده شدن به در و ديوار و ... را شنيدند. اين سرو صداها براي چند دقيقه اي ادامه داشت. سپس همه جا ساكت شد و در اتاق خيلي آهسته باز شد و خانم مورد نظر را كه كنار در ايستاده بود ديدند. او در ح­اليكه عرق را از پشاني اش پاك مي كرد گفت:
"- شما بايد مي گفتيد كه گلوله ها مشقی است است. من مجبور شدم مرتيكه را آنقدر با صندلي بزنم تا بميرد

No comments:

Post a Comment