نه این که رفتارش را زیر نظر بگیرم ولی به دلایل مختلف که با هم برخورد داشتیم رفتارش اینقدر هوار بود که هر کسی متوجه میشد که به دنبال یکی است و جالب این که همه را امتحان میکرد بعضیها را یک بار و بعضیها را بیشتر، منظورم از امتحان حرف زدن و بگو و بخند است برای چند دقیقه یا بیشتر در چند روز. یک بار که صحبت شد معلوم شد که بورسیه از کشورش داره و به زبان انگلیسی اینجا روی تزش کار میکند و آلمانی را البته با لهجهٔ وحشتناک صحبت میکرد، اینجا تنهاست و یک عمل جراحی اینجا داشته که ۶ ماه تنهای مجبور بوده در خانه استراحت کنه، یک بار گفت که قراره با گروهی برن لهستان که با دوچرخه از صخرها و کوه بکشن بالا!!! و گفت که برنامه یک هفته است، کمتر از یک هفته بود که دیدمش که دستش به گردنش در حالی که باند پیچی شده بود آویزان بود پرسیدم چی شده؟ توضیح داد که با ماشینی که میرفتند در لهستان تصادف میکنند که از بین سرنشینان این دچار حادثه میشه و دستش بد جوری میشکنه، تعریف کرد که متاسفانه در بیمارستان نه انگلیسی بلد بودند و نه آلمانی و نهایتان به خاطر این اتفاق برنامه بهم خورده است. در صورتش میشد تنهای و حتا افسردگی را دید. از نزدیک شاهد بودم که تلاشهایش برای پیدا کردن یک دوست از جنس مکمل بی نتیجه مانده است. در ضمن باید بگم که روی هم رفته آدم باهوشی است و صادق، جلوی دوستان آلمانی خیلی راحت از مسائلی که دیده بود و یا برخورد کرده بود که خوشایندش نبود انتقاد میکرد و البته گاه گداری هم تعریف. از همه مهمتر این بود که اگر از کسی خوشش نمیامد با طرف بازی نمیکرد و این راا نشان میداد... دیروز دیدمش، بعد از مدت ها، تنها نبود بالاخره موفق شده بود،دلش جایی گیر کرده بود, مردی با موهای جو گندمی که با توجه به پوست صورت میشد سنی زیر ۴۰ را برایش تخمین زد. ناهار را با هم دسته جمعای خوردیم، جفت مناسبی به نظر آمدند، راستش باید بگم که خوش حال شدم که موفق شده است ...
Tuesday
یاد داشت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment