Showing posts with label Art. Show all posts
Showing posts with label Art. Show all posts

Thursday

هانیبال الخاص ؛ نقاش و شاعر آشوری که به فرهنگ ایران زمین عشق می ورزید

هانیبال الخاص زاده ی 1309 کرمانشاه بود . پدر هانیبال کارمند گمرک بود ، در نتیجه هر چند وقت یکبار از شهرى به شهر دیگر منتقل مى شد . 13 یا ۱۴ سال داشت که در اراک آموزش نقاشى را شروع کرد . اولین معلم او ( گورگیز ) ۱۶ سال داشت و براى مجله ی توفیق و بسیارى از مجلات فکاهى آن سال ها کاریکاتور مى کشید . پس از انتقال پدرش به تهران ، با اینکه دستانش لرزش داشت از پدرش خواست تا نامش را در یک کلاس نقاشی بنویسد ، دومین معلم نقاشی او جعفر پتگر بود .

کلاس پتگر ، پیش از آن که منتقل شود به خیابان هدایت ، در خیابان جمهورى ( شاه سابق ) سه راه شاه بود . دو سال و نیم الخاص در کلاس پتگر آموزش دید . جعفر پتگر پرتره اى از شهریار با سه تارش کشیده بود که جلوى چشم بود و همین پرتره باعث شد که هانیبال اصرار کند تا پرتره بکشد . شیوه ی آموزش پتگر کپیه بردارى از نقاشى هاى کلاسیک بود . یکى از همکلاسى هاى الخاص در این کلاس ، بیژن صفارى بود که عقیده داشت نقاش نباید کپیه بردارى کند . این دو ( هانیبال و بیژن ) از طریق کتاب و کارت پستال با امپرسیونیست ها آشنا شده بودند و پیکاسو را آدم متقلبى مى دانستند .

قبل از مسافرت هانیبال به آمریکا ، او با یک پرتره در یک نمایشگاه گروهى در خانه ی "وکس" ( انجمن ایران و شوروى سابق ) شرکت کرد . این پرتره اى بود از خواهرش با رنگ و روغن . در سال 1950 میلادی هانیبال الخاص به آمریکا رفت که طب بخواند ، اما فلسفه خواند و بعدتر نقاشى .

نقاشى را در "آرت انستیتو" ی شیکاگو فراگرفت . در زمانی که این انستیتو استادهاى خوب اروپایى و روسى داشت . در آن زمان در آمریکا "آبستره" اوج گرفته بود . جکسون پالاک، دکونیننگ، فرانس کلاین و دیگران مشهورترین نقاشان آن سال ها در آمریکا بودند .

پس از 8 سال فراگرفتن نقاشی که حاصل آن فوق لیسانس ایلوستراسیون ( هنرهای تجسمی ) بود در سال 1348 به ایران بازگشت . وقتى به ایران برگشت مدتى در اداره بهداشت مددکار اجتماعى بود و بعد هم شد معلم هنرستان پسران . بعد گالرى "گیل گمش" را راه انداخت که بیشتر ، کار کسانى را به نمایش گذاشت که نمایشگاه اول شان بود . مثل : پیلارام ، زنده رودى ، قندریز ، دادخواه ، بروجنى و صفرزاده . هانیبال الخاص از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران و قبل از سال ۴۸ در هنرستان پسران تهران تدریس کرده بود . در مجموع او از سال ۱۳۴۰ تا زمان مرگش به تناوب در هنرستان ، دانشگاه تهران ، دانشگاه هاى آمریکا ، دانشگاه آزاد و کلاس هاى خصوصى اش به تدریس هنر پرداخت.

الخاص تنها به عنوان یک نقاش شناخته نمى شد ، چرا که او هزاران دوبیتى ، قصیده ، هایکو ، منظومه و غزل به زبان آشورى و چهار کتاب آموزش هنر و ده ها قصه ی کوتاه به فارسى و آشورى نوشته بود و تعداد بسیارى طرح روى جلد کتاب ترسیم کرده بود و جز این ها برای چند کتاب هم نقاشی کشیده بود . به علاوه صد غزل حافظ را به آشورى ترجمه کرده و براى هر کدام یک مینیاتور به شیوه ی خودش کشیده بود . مجموعه نوشته ها و یادداشت های او هم در کتابی 3 جلدی با نام "بی پرده با آفتاب" به چاپ رسیده است .

او در زمان حیاتش بیش از 300 نمایشگاه نقاشی برپا کرد که برخی از آنها به دلیل ابتکاری که او در برپایی نمایشگاه نشان می داد در تاریخ هنر ایران ماندنی شده است . براى مثال او در دهه ی پنجاه ، نمایشگاهى در نگارخانه ی شیخ برگزار کرد که فاقد افتتاحیه بود . یعنى روز اول بازدیدکنندگان با تعدادى بوم سفید روبرو مى شدند که هانیبال در مقابل نگاه مردم مشغول نقاشى کردن مى شد و پس از گذشت ده روز به تدریج بوم هاى خالى توسط او نقاشى مى شدند . این نمایشگاه غیرمنتظره ، به جاى افتتاحیه ، اما یک "اختتامیه" داشت و یا در نمایشگاهی به یاد نیما یوشیج که اتفاقاً مصادف با درگذشت پدرش نیز بوده ، یک نمایش موسوم به Happening Art برگزار کرد که در ایران خیلى تازگى داشت . او براى این کار ، یک تابلوى نقاشى بزرگ از نیما و حال و هواى شعر نیما کشید . در مقابل این تابلو ۴۰ صندلى نصب کرد و با ضبط صوت سخنرانى افرادى را که درباره ی نیما حرف زده بودند همراه با موسیقى مناسب پخش کرد . در این سالن قهوه نیز عرضه مى شد . استقبال زیادى از این پروژه شد و نحوه ی حضور بازدیدکنندگان نیز به این صورت بود که ۴۰ نفر به سالن مى آمدند و بر روى صندلى ها مى نشستند و تابلوى بزرگ را تماشا مى کردند و نوار سخنرانى ها را گوش مى دادند و قهوه مى خوردند ، بعد آنها خارج شده و ۴۰ نفر بعدى وارد مى شدند و ....

الخاص، تأثیرگذارترین معلم زندگى اش را "بوریس آنیسفلد" مى داند . در اهمیت آنیسفلد به عنوان یک آموزگار همین بس که نقاش معروف "بیکن" نیز از شاگردان آنیسفلد بوده است . علت تداوم تأثیرى که بوریس آنیسفلد برروى هانیبال داشته ، در توجه دادن آن استاد بزرگ به هنر ایرانى است . یعنى در کوران رواج هنر آبستره ، آنیسفلد ، هانیبال را متوجه ی اهمیت هنر ایرانى مى کند به طورى که به شاگردش مى گوید : فعلاً شاگال را نبین ، بروگل را نبین ، با هنر رایج آن سالها یعنى "آبستراکسیون" و "اکسپرسیونیسم" کارى نداشته باش ، او به الخاص یادآورى مى کند که نقاشى قهوه خانه اى ، آثار کمال الدین بهزاد و تاریخ ایران را بررسى کند . آنیسفلد به جوان جویاى هنر که راهى غرب شده ، اهمیت نگارگرى ایرانى را یادآور مى شود . از این روست که هانیبال نگاهى آمیخته به احترام و قدرشناسى نسبت به هنرمندان سنتى معاصر ایران داشت . در بین این دسته از هنرمندان ، الخاص ارادت ویژه اى به ابوطالب مقیمى ، على مطیع ، حسین بهزاد ، سوسن آبادى ، حسین الطافى و فریده مقدم داشت .

دسته ی دیگرى از نقاشان ما که در رأس آنها کمال الملک است سخت مورد احترام و توجه الخاص بودند و به شاگردان حلقه ی اول کمال الملک نیز با نگاهى آمیخته به حرمت و احترام ویژه توجه نشان مى داد . در این میان از محمود اولیا به عنوان رامبراند ایران یاد مى کرد و شایستگى هاى بى بدیل استاد حیدریان را به درستى یادآورى مى کرد . او معتقد بود که بزرگان هنر ایرانى چه کمال الدین بهزاد ، چه کمال الملک و چه کسانى مثل اولیایى ، حسین بهزاد ، مقیمى ، الطافى ، خانم مقدم و على مطیع که هانیبال آنها را از نزدیک مى شناخته نه تنها هنرمندان قابل و منحصر به فردى بوده اند ، بلکه انسان هاى وارسته ، مثال زدنى و سلیم النفسى نیز بوده و هستند.

وی در گفتگو با روزنامه ی ایران گفته است : اروپایى ها جاى "دگا" و "رنوار" را به هیچکس نمى دهند . آنها حاضر نیستند اثر یک امپرسیونیست مکزیکى ، روس یا اصولاً غیراروپایى را بر روى دیوارهاى موزه هاى شان تحمل کنند . اینجا ارزش گذارى صرف مورد نظرشان نیست ، بلکه نوعى "شوونیسم" اعمال مى شود که با حمایت سیستماتیک پدیده ی نشر و امواج رسانه اى پشتیبانى مى شود . آنها با این سیاست در واقع سلیقه سازى و فرهنگ سازى مى کنند . شک نیست که این اقدامات را با این فرض انجام مى دهند که فرهنگ غالب را به خودشان نسبت دهند و فرهنگ مغلوب و مفعول را به دیگران القا کنند . در این میانه ، ما باید سالن هاى خودمان را داشته باشیم . سالن هایى مملو از آثارى که در اقلیم ، فرهنگ ، تفکر و چشم انداز خاص خودمان خلق شده باشند . موزه هایى که توریست هاى فرهنگى براى دیدنشان سر و دست بشکنند . واقعیت این است که چنین موزه ی معاصرى هنوز نداریم .

موزه هایى که در مقابل غربى ها احساس حقارت نکنند ، نقاش هایى که معیار ارزش گذارى شان به طور آشکار و پنهان مساوى با معیارهاى اروپایى نباشد . آنها یک ماتیس دارند که با درک هنر سنتى ایرانى ، ماتیس شده است . آیا جاى تأسف نیست که امروز کسانى از ماتیس تقلید کنند ؟ مطمئن باشید که یک غربى انتظار ندارد در تهران با چیزى شبیه "موزه مدرن آرت" نیویورک روبرو شود . او به دنبال چیز دیگرى است . چیز دیگرى که امروز در دست هاى ماست ، اما متوجه حضورش نیستیم . اگر بودیم که خیلى از نقاش هاى توانمند دچار چنان چرخش ها و اعوجاج هایى نمى شدند . امروزه در بین شما جوان ترها قابلیت هاى غریبى هست که من موظف هستم آنها را به یاد شما بیاورم . شاید در حال حاضر این تنهاترین و مهم ترین کارى است که از دست من برمى آید . یک سؤال همیشه در ذهن من هست ، کسانى مثل جکسن پالاک ، دکونیننگ و آلبرز پانصد سال دیگر چه ارزش جهانى خواهند داشت ؟ بعید مى دانم که پانصد سال دیگر کسانى بخواهند مشتاقانه از آثار این نقاشان عکس بگیرند آن طور که در کلیسایى در رم که آثار میکل آنژ بر دیوارها و سقف آن منقوش است با چشم خودم دیده ام . اینکه انبوهى آدم از ملیت هاى مختلف از کار میکل آنژ همه روزه در طول سال عکس و فیلم مى گیرند . آیا پالاک ، دکونیننگ و آلبرز چنین اقبالى هرگز پیدا خواهند کرد ؟ اینها با نقاشى هایشان چه گفته اند که از پس سده ها انسانى دیگر بخواهد آن را براى توسعه روح ، ذهن و اندیشه اش ، دریافت کند ؟ چرا بعضى ها به فکر راه اندازى چیزى شبیه "مدرن آرت" نیویورک هستند ؟ این پدیده ی "دست دوم" بودن کى از روان عده اى خارج مى شود ؟ این عده مى خواهند به خود و به ما و به همه بگویند که روان جمعى ما "دست دوم" است .

من در پاسخ به این عده مى گویم : در میان عشایر لر و قشقایى و بختیارى ما ، زیراندازها ، پالان ها و خلخال هایى براى اسب و قاطر و الاغ هایشان درست مى کنند که از پیشرفته ترین مِزون هاى اروپایى زیباتر و مدرن تر است .

مینى مالیسم ویژه اى که شمس تبریزى منادى آن است ، اگر با شور و بیان شگفت آور مولوى در جادوى کلام معنوى ثبت و نگاشته نمى شد ، امروز کسى شمس تبریزى را نمى شناخت و اهمیت او به گوش و هوش ما منتقل نمى شد .

من در برابر کلام مولانا به خود لرزیده ام . در برابر غزلیات حافظ نیز بر خود لرزیده ام . من در سرودن اشعارى که روح ملت را و تاریخ قوم آشور را روایت مى کنند اعماق روحم را به ارتعاش درآورده ام . شعر ، کلمه ، خط ، رنگ و نقش تار وجود مرا به ارتعاش درآورده اند .

فراموش نکنیم که هانیبال الخاص شناخته شده ترین نقاش فیگوراتیو ایران بود . نقاشى که تصویر انسان ، چهره ی انسان و اندام انسان دلمشغولى همیشگى او بود .

در پایان نوشته ام بریده ای از گزارش "تهران امروز" از آخرین نمایشگاه هانیبال الخاص را می نویسم .

در افتتاحیه ی آخرین نمایشکاه هانیبال الخاص که جمعه 21 خردادماه امسال برگزار شد ، گوهر خیراندیش که مجری برنامه بوده است این چنین از سفر به خانه ی هانیبال در آمریکا تعریف کرده است :

وقتی زندگی ، کار و سابقه ی هانیبال را می‌بینم ، نمی‌دانم چگونه باید او را معرفی کنم که در خور و شأن او باشد . گوهر خیر اندیش که در دانشگاه شاگرد هانیبال الخاص بوده است در ادامه می گوید : به نظر من هانیبال الخاص همیشه ریشه‌های خود را حفظ کرده است و خوشبختانه در این سن و سال انسان متفکر و پویایی است . همچنان به نقاشی فکر می‌کند و کارهای شخصی خود را انجام می‌دهد . مهم‌ترین بخش از زندگی هانیبال تفکر او در جامعه‌ای است که فراموش کرده چه دارد و از چه ریشه‌ای شکل گرفته است . هر بار که به ایران سفر می‌کند خاطراتش را حفظ و آن‌ها را تک تک مرور می‌کند و سراغ مردمی رامی گیرد که می‌شناسد . از این بابت خوشحالم که امروز زیر سقفی نفس می‌کشم که هانیبال و دوستان عزیزش در آن حضور دارند .

گوهر خیر اندیش در ادامه ی سخنرانی اش از یک جشن برای بازیگران تئاتر می گوید که در آخرین لحظه اسپانسر مالی اش را از دست می دهد و در عوض هانیبال با امضای نقاشی های گران بهایش آنها را به عنوان هدیه به بازیگران برگزیده ی آن جشن هدیه می دهد .

خیر اندیش با اشاره به سفرش به آمریکا و مهمان بودن چند روزه اش در خانه ی هانیبال و همسرش آنا چنین می گوید : چندی پیش به خانه ی آنها در آمریکا رفتم و مدتی پیش او و آنا ، ماندم . هر روز صبح که بیدار می‌شدم او را می‌دیدم که زودتر از همه بیدار شده و در سکوت و آرامشی بی‌نظیر ، داستان رستم و سهراب را به شیوه ی خودش می‌نویسد . پایان داستان رستم و سهراب تغییر می‌کند و سهراب به جای کشته شدن به دست پدر در کنار او دست به سازندگی می‌زند . ابتدا فکر می‌کردم تراژدی این داستان چه می‌شود ، اما بعد که آن را خواندم متوجه شدم چه چیز زیباتر از سازندگی پسر در کنار پدر ؟!

وقتی هانیبال داستان رستم و سهرابش را برای من می‌خواند ، پرنده‌های منزلش روی شانه‌هایش می‌نشستند . او در این حالت ، شبیه ژنرال‌‌ها می‌شد . من هم وسوسه می‌شدم تا از این لحظه‌های تکرارناشدنی و بسیار زیبا ، عکاسی و تصویربرداری کنم . امیدوارم روزی بتوانم این عکس‌ها را چاپ کنم . ضمن این که باید به این نکته هم اشاره کنم که من برای آشنایی با الخاص حسودی می‌کنم ، البته من آدم حسودی نیستم . اصولا چنین کلمه‌ای در ذهن من وجود ندارد ولی نمی‌دانم چرا گاهی به خودم حسودی می‌کنم وقتی که یادم می‌افتد شاگرد او بودم و روزی در منزلش زندگی کرده‌ام ، چرا که او نگاه شما را به بشریت آسان می‌کند و به شما می‌گوید می‌توان ساده زیست ، بدون اینکه چیز بیشتری از زندگی بخواهید . بهتر است یادمان نرود که هانیبال الخاص عقبه ی زندگی خودش را به شکل تصویری بارها و بارها با نقاشی‌های بزرگ به تصویر کشیده است و همه ی ما می‌دانیم که او چه آرزوهایی در هر زمینه‌ای چه نقاشی ، شعر و حتی قصه گویی دارد .

پس از سخنرانی گوهر خیر اندیش هانیبال الخاص به روی سن می رود . الخاص از همه تشکر می‌کند . همسرش آنا با شعف فراوانی از این لحظه‌ها تصویربرداری می‌کند . وقتی نوبت به همسرش می رسد ، با لبخندی از او می‌خواهد که به دوربین نگاه کند . الخاص هم همین کار را می‌کند و دستی برای همسرش تکان می‌دهد . و وی با تعریف خاطره‌ای از معصومه ی سیحون سخنان خود را آغاز می‌کند : هربار که این قصه را می‌‌خواندم ، گریه می‌کردم . چون می‌توانم در وزن اشعار فردوسی شعر بگویم تصمیم گرفتم ، شعری با داستان دیگری بگویم . در شعر من رستم می‌فهمد سهراب پسرش است و بعد از آن با هم دوست می‌‌شوند و داستان‌های دیگری می‌آفرینند از جمله به سراغ سرخ‌پوستان آمریکایی می‌روند و آنها را نجات می‌دهند . وی با چشمانی اشک بار می‌گوید : پاسخم را گرفتم ، همین بس که شما از داستان من خوشتان آمد . بهتر است بیشتر از این حرف نزنم ، همین بس .

دریغ که دیگربار بزرگی از دست رفت که شاید دیگر جاگزینی برای او در ایران پیدا نشود . روانش شاد .

Thursday

پانته آ

بدون شک تابلویی که در زیر می بینید روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستان های تاریخ ایران می باشد. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 می باشد. حقیقت این است که با دیدن این تابلو و نبودن هیچ توضیحی برای آن بسیار کنجکاو شدم تا ببینم که موضوع چیست و البته با جستجو در سایت های فارسی به روایات متناقضی از این داستان برخوردم اما متوجه شدم که همه روایات ازیک منشا یعنی لغت نامه دهخدا هستند که چون به صورت تکه تکه نقل شده اند متناقض به نظر می رسند.

اما من برای شما خلاصه ای از منبع اصلی یعنی لغت نامه دهخدا زیر عنوان نام پانته آ می آورم به امید اینکه لذت ببرید و نیز پند بگیرید!

شایان ذکر است که دهخدا نیز بر اساس روایت گزنفون نقل می کند.

کوروش در برابر اجساد پانته آ و شوهرش

داستان از این قرار است که مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین ه زنان شوش به حساب می آمد و پانته آ نامیده می شد وشوهر او به نام آبراداتاس برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود.

چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت صحیح نیست که این زن شوهردار برای من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند.

در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد! اما کوروش گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم …

ندیم کوروش که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند .

سپس آبرداتاس به ایران آمده و از ما وقع اطلاع حاصل یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: << قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم … >>

خلاصه اینکه در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت :<< افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی >>

پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می سپارد .

هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تا است . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی به نام کوروش در تاریخ جاودانه می شود

Sunday

“نگهبانان شب”

بدون شک این تابلو از گرانبهاترین آثار نقاشی دنیاست که اثر رامبراند نقاش هلندی(1606) میباشد و اکنون در هلند نگهداری میشود.


De nachtwacht.

رامبراند ناخوش احوال بود که سفارش تصویرگری 18 نفر از اعضای برجسته گارد محافظان شبانه شهر را دریافت کرد.سرکرده این پاسداران که فرانس بانینگ کک بود و در مرکز تصویر خودنمایی میکند این سفارش را برای پر کردن فضای عریض و طویل مرکز فرماندهی داد.هر یک از تفنگداران که مایل بودند تصویرشان را بکشند بنا بر وجهی که میپرداختند تصویرشان در تابلو دور یا نزدیک میشد.بانینگ در حالی در مرکز تابلو در حال توضیح دادن است که روتنبرگ پسر یکی از روسای کمپانی هند شرقی در حال گوش دادن به اوست.یان ویشر پرچم کشور خود را در دست داردو درست در پشت سر او در فضای بین او جوان کلاهخود به سر یک چشم رامبراند مشخص است. و او در حال نگاه کردن به پرچم کشورش است.رامبراند علاوه بر 18 نفر از 10 مرد دیگر در پس زمینه استفاده کرده است و یک نفر طبال که با نگاه خود میگوید صدای اورا فراموش نکنیم و سگی که شیفته او شده است.و 2 دختر و یک پسر کوچک که نشاندهنده رسمی است که از کودکان در کارناوال نظامیان استفاده میشد…اما نکته جالب نوری است که دخترک را در کانون توجه قرار داده و راز رامبراند به حساب میاید.شباهت این دختر با ساسکیا که همسر سابق رامبراند بود و تصویر او در تابلوی زیر میاید نشاندهنده این است که گویی رامبراند دوست داشته که از همسر خود دختری داشته باشد تا در میان این پاسداران به بازی بپردازد…

نام این تابلو”فلورا” است که ساسکیا در نقش آن ظاهر شده..

flora_


nachtwacht

در خاتمه بدنیست خاطره ای از دکترباستانی پاریزی در همین ارتباط که چاپ روزنامه اطلاعات است بیاورم

یادم آمد كه وقتي درموزه نقاشي آمستردام بودم تابلو معروف رامبراند با عنوان <نگهبانان شب> را به من نشان دادند و گفتندكه: درجنگ جهاني دوم، درحالي كه مردم هلند روزانه بيش از چند صد كالري حرارت جيره نان و شكر و سوخت نداشتند، دولت آمريكا حاضرشد اين تابلو را با پنج كشتي آذوقه مبادله كند؛ اما مردم هلند نپذيرفتند و به گرسنگي خفتند و به زبان حال گفتند:‌

‌ما يوسف خود نمي‌فروشيم‌

تو سيم سياه خود نگهدار

و حق هم با آنها بود؛ زيرا بعد از آنكه آبها از آسياها افتاد، صنعت توريسم هلند روزانه چندين ميليون دلار از بازديدكنندگان خارجي همين موزه به دست مي‌آورد.

و اکنون این تابلو در موزه در عکس زیر مشخص است

647057_f520

Saturday

ظرفی با نمایی از یک خانه، ساخت شرق ایران چهارهزار و پانصد سال پیش، موزه ی لوور

DoubleVase

این ظرف در نیمه ی هزاره ی سوم پیش از میلاد در شرق ایران ساخته شده است و اکنون در موزه ی لوور نگهداری می شود. این ظرف استوانه مانند به ارتفاع 6 سانتی متر و قطر 18.5 سانتی متر، دو بخش دارد که یک بخش دارای نقوش تکرار شونده هست و بخش دیگر نمای خانه ای با در و دو پنجره و سردرهای کاو (مقعر) را نشان می دهد. این اثر از سنگ کلریت که سنگی سبز رنگ و نسبتا نرم است، ساخته شده. کسانی که اینگونه آثار را می ساختند، افرادی نیمه کوچ نشین از مناطق جنوب خاوری ایران بودند. به نظر می رسد نقش خانه یکی از نقشهای جالب توجه برای سازندگان این اشیاء بوده. تا مدت زمانی اینگونه تصور می شد که اینگونه اشیا ریشه در نمدنهای میانرودان دارند ولی سپس معلوم شد که این اشیاء متعلق به تمدنهای ترا-ایلامی (که ریشه در تمدنهایی جز ایلام دارد) است و در ابتدا در شرق ایران ساخته می شدند و با داد و ستد و تبادل فرهنگی به میانرودان راه یافته اند

وبگاه موزه ی لوور.

Sunday

کوروش کبیرو دانیال نبی

این نقاشی توسط رامبراند نقاش هلندی در سال 1633 میلادی کشیده شده است.در ابتدا باید اشاره کنم متاسفانه داستانی که بر اساس آن نقاش اثر خود را بنا نهاده است مورد تایید مورخان نمیباشد اما به هر حال از جنبه هنری و نمادین بسیار با ارزش است.

Rembrandt - Daniel And Cyrus Before The Idol Bel_ 1633

embrandt Harmenszoon van Rijn (Rembrandt) : Daniel and Cyrus before the Idol Bel.1633

داستان مورد اشاره که مورد تایید نیست به این صورت است که کوروش پس از فتح بابل بنا بر رسمی که داشت و مبنای آن احترام و آزادی همه ی ادیان و فرقه ها بود جهت ادای احترام وارد معبد بل مردوخ خدای بزرگ بابلیان میشود.در این مراسم که کاهنان معبد و دانیال نبی که در آن زمان جزو مقربان دربار او به حساب میامد او را همراهی میکردند پادشاه متوجه شد که دانیال نبی به بت بزرگ احترام نمیگذارد.شاه خطاب به او گفت چرا به بت بزرگ احترام نمیگذاری ؟ و او پاسخ داد که من خدایی زنده را میپرستم و این فقط مجسمه ای از فلز و چوب است.

کوروش با اشاره به غذاها و شرابی که روبروی بت بود به او گفت این خدایی زنده است که غذا و شراب مصرف میکند…دانیال با خنده ای به او پاسخ داد که خدایی برنزی هیچ نیازی به این غذاها ندارد و بدون شک اینها را کاهنان مصرف میکنند.

کوروش کاهن بزرگ را احضار کرد و به او هشدار داد که در صورتی که نتواند ثابت کند که بت بزرگ غذا و شراب نیاز ندارد او را مجازات میکند و اگر توانست ثابت کند دانیال نبی را به جهت توهین به اعتقادات آنها مجازات خواهد کرد.در همان شب دانیال به صورت مخفیانه گردی را کف معبد میپاشد و صبح هنگام که شاه و همراهان جهت دیدن نتیجه آمدند دیدند که جای پای افرادی بر روی گرد از جمله جای پای زنان و کودکان بر کف معبد دیده میشود و به این صورت ثابت شد که کاهنان خود به همراه خانواده شان غذاها را مصرف میکردند و خیانت آنها که با فریب مردم غذای خود را تامین میکردند آشکار شد.

همانطور که میبینید این تابلو همانند یک صحنه نمایش آراسته شده است.کوروش با جلال و جبروت پادشاهی در حالی که با عصای سلطنتی خود به ظرف غذا و شراب رو بروی پای بت بزرگ اشاره میکند و گویی ما صدای او را میشویم که میگوید«مگر نمیبینی که بت میخورد و مینوشد؟»

و در کنار آن دانیال را میبینیم که با اندامی کوچک و لباسی فقیرانه در حالی که خاضعانه تعظیم کرده است در حال پاسخ به پادشاه است و در گوشه سمت چپ و پایین تصویر یکی از کاهنان معبد را میبینیم که با چهره ای عصبی و وحشتزده به حرفهای دانیال گوش میدهد

منابع:

1)http://www.savepasargad.com/New-050508/03.Pasargad/Pasargad-Pages/manshour%20kourosh%20bozorg.htm

2)http://www.royalcollection.org.uk/eGallery/object.asp?maker=12295&object=402887&row=1

3)http://www.katapi.org.uk/OTApoc/Bel.htm

4)http://worldvisitguide.com/oeuvre/O0027897.html

5)http://eev.liu.edu/nehrembrandt/works/danielcyrus.htm

.

تابلویی از جنگ اسکندروداریوش سوم

معروفترین اثر آلدوفر همین اثر است که جزو مهمترین اثار هنری دنیا میباشد که مربوط به جنگ اسکندر و داریوش سوم در 323 سال قبل از میلاد مسیح است.

“Issus”

یک شهر باستانی در غرب ترکیه امروزیست و نشاندهنده پیروزی اسکندر بر داریوش سوم در این جنگ میباشد…

در حقیقت در صورتیکه تابلوی موجود در آسمان نقاشی وجود نمیداشت موفق به فهمیدن اینکه این تابلو مربوط به کدام واقعه تاریخی میباشد نمیشدیم.آنچه در اين تابلوی بی نظير بيشتر از همه خودنمايی می کند، طبيعت است. کتيبه ای که شکست داريوش را اعلام می کند، از ابرها آويخته شده و خود نماد اين است که اين شکست ها و پيروزی ها گذرا هستند و به چيزهايی تکيه دارند که خودشان ناپايدارند.هنرمند سعی کرده تا توضیحات تاریخی درباره شمار و نوع مبارزان را به دقت در تابلو پیاده کند…به همین دلیل او از دیدگاه یک پرنده از آسمان این اثر را آفریده و در نتیجه 2 قهرمان اصلی جنگ یعنی پادشاهان در میان ارتش مورچه مانند خود دیده نمیشوند.

اين باز شدن ناگهانی آسمان و تبعيت انسان از طبيعت حکايت از نگرش تازه ای در نقاشی آن دوران دارد . نگرشی که انسان را چون ذره ای ناچيز در مقابل اين جهان پهناور و شگفت به حساب می آورد. جهانی که رزمندگان حشره وارش در پايان کار راهی بجز فنا شدن در آن را ندارند.
اگر خوب به تصوير دقيق بشويم می توانيم حل شدن انسان های کوچک را در طبيعت عظيم جاودانه، آشکارا به تماشا بنشينيم

در آسمان تصویر خورشید به عنوان نماد اسکندر از پس ابرها آمده و ماه که نماد داریوش است را شکست میدهد…آسمان شگفت انگیز کاملا در ارتباط با انسانهای زیر رشته کوهها و هماهنگ با آنان است.این اثرصاحب رتبه اول را در میان 100 نقاشی برتر در ویکیپدیا میباشد.

کوروش کبیر

در زمان حکومت بخت النصر پادشاه بابل یهودیان کشور یودا از دادن خراج امتناع کردند.پس بخت النصر به اورشلیم حمله ور شد وآنجا را آتش زد و مردم را به اسارت به بابل آورد و اموال با ارزش آنها را غارت کرد.هنگامیکه کوروش برای فتح بابل لشکر کشید سال 583 قبل از میلاد بود و حزقیال نبی پیامبر وقت یهودیان اسیر بود.او به همکیشان خود از قبل بشارت داده بود که کوروش عامل خداوند برای نجات آنهاست.کوروش بعد از فتح بابل کتیبه ی معروف خود را نوشت و همانطور که در تابلوی زیر میبینید خزانه دار خود “مهرداد” را دستور داد تا تمام ظروف و اموال یهودیان را به آنها پس دهند.

jEzr0107Dore_CyrusRestoringTheVesselsOfTheTemple

نقاشی بالا توسط Gustave Doré نقاش فرانسوی (1883-1832) کشیده شده…او آثار جذاب و زیادی دارد که همگی به همین سبک است.همچنین او در 15 سالگی اولین داستان مصور خود را چاپ کرد.

پس از پس دادن اموال یهودیان کوروش یکبار دیگر به آنها کمک کرد تا به سزرمینهای خود برگردند و معابد خود را دوباره بسازند.در تصویر زیر مشاهده میکنید که یهودیان به دور پادشاه جمع شده اند و از او درخواست کمک میکنند.پس از آن کوروش اجازه داد تا 40 هزار یهودی به سرزمینهای خود بازگردند و معابد خود را بسازند.این اتفاق نقطه عطفی در تاریخ بشریت بود از آن جهت که در آن دوران کمتر به ادیان احترام میگذاشتند..متاسفانه نقاش و تاریخ رسم این نقاشی یافت نشد!

Cyrus_II_le_Grand_et_les_Hébreux

پس از آن همانطور که دوره شکوه هر فردی به پایان خواهد رسید برای کوروش نیز چنین پیش آمد.برای مرگ کوروش 2 روایت وجود دارد که یکی از آنها این است که او برای فتح سرزمین سکاها در شمال شرقی ایران لشکر کشید…ملکه آنها به نام تومیروس به کوروش پیغام داد که از این جنگ دست بردارد و به سرزمینهای خود قانع باشد و بر قوم خود قرمانروایی کند.اما کوروش با او جنگید و شکست خورد و به دستور تومیروس سر کوروش را بریدند,در تصویر زیر فرمان تومیروس رانشان میدهد که در حالی که ملکه اشاره میکند گویی میگوید سر کوروش را در تشتی از خون قرار دهید.همچنین در این تصویر وحشت ملکه و درندگی و جنب و جوش اطرافیان او جلب توجه میکند.

78361

نقاشی بالا توسط Lucca Ferrari نقاش ایتالیایی (1605-1654) کشیده شده است.

“بانوی صخره ها”

GW284H445
31

این اثر 2بار توسط کلیسا سفارش داده شد..در واقع در طرح اولیه که توسط داوینچی در سال 1486کشیده شد تابلو توسط کلیسا به دلیل آنچه که نشانه هایی از ضدیت با مسیح درآن دیده میشد رد شده است…در سالهایی که داوینچی از طرف کلیسا این سفارش را دریافت کردبه اندازه کافی به شهرت استفاده از سمبلها و نمادها در تابلو های خویش رسیده بود به همین دلیل بود که کلیسا با بدبینی خاصی ابرادهایی از طرح گرفت.در تابلوی اول کودک سمت چپ که مسیح است در حال عبادت کردن به سمت یک موجود نامریی در سمت راست تابلو است جایی که مریم مقدس دست خود را گویا بر روی سر این موجود نامریی قرار داده است و زنی که در سمت راست تابلو است به نام انجل اوریل انگشت خود را به صورتی آورده است که گردن این روح نامریی را قطع کرده است…این صحنه ای است که کلیسا با آن مشکل داشت و داوینچی در تابلوی بعدی به قرار دادن یک صلیب در دستان مسیح!! و پایین آوردن دست زن سمت راست تابلو و قرار دادن هاله ای بر سر مریم مقدس این مشکل را حل کرد…اما با این وجود پس زمینه تابلو را در سیاهی فرو برد تا اعتراض خود را نشان دهد.همانطور که میدانید داوینچی جزو انجمن سری اخوت بود و اهداف این انجمن به طور کامل مشخص نیست اما تا حد زیادی در تضاد با قسمت ناپاک کلیساست.در حال حاضر نقاشی اولیه در موزه لوور پاریس و دومی موزه ملی لندن است.

به هر حال در بنا به اعتقاد نماد شناسان و متخصصان کلیسا در هر 2 بار فریب خورد و داوینچی پیام خاص خود را رساند.در واقع آنچه که داوینچی در این تابلو مخالفت خود را با آن ابراز داشته تولد عیسی از مادر باکره است.در هر 2 تابلو مریم مقدس بر روی زمین مسطحی نشسته در درونی غاری که بالای سر او صخره هایی به شکل آلت مردانگی در تصویرهایی که تجسم کننده ی زهدان زنانه است فرو رفته اند و در نهایت این تصاویر به طریقی کامل شده اند که شبیه به کلیسایی از کار در میایند.غاری شبیه به کلیسا که جزییات آن از عمل طبیعی تولید مثل شبیه سازی شده


شخصیت های این تابلو مریم باکره در وسط تابلو…یحیی در سمت چپ تابلو و عیسی ,کودک سمت راست تابلو است و فرشته ای که در سمت راست تابلو است این نظر تقریبا در اکثر منابع آورده شده ولی عده ای کودک سمت چپ را عیسی میشناسند.نکته بعدی در تابلوی اول است که گویا بدنی که برای فرشته تصویر شده بدن مردی است که انگشت خود را به طور خصمانه به سمت مسیح گرفته و فرشته به سوی او لبخند میزند.این حالت انگشت بی شباهت به آنچه در شام آخر میبینیم نیست.این موضوع توسط کلیسا ایراد گرفته شد و در ویرایش بعدی هم بدن مرموز حذف شده و هم اگر دقت کنید جهت نگاه فرشته عوض شده و دیگر لبخند نمیزند


http://www.worldgallery.co.uk/art-print/Vitruvian-man—1492-(Silkscreen-print)-5651.html
http://www.lib-art.com/artgallery/12833-vitruvian-man-leonardo-da-vinci.html
http://tewalkerjr.com/blog/?cat=36
http://www.ucc.ie/chronicon/3/pasztor%20-%20article.html
http://www.shoshone.k12.id.us/renaissance/math.htm
http://arthistory.about.com/library/weekly/bl_leo_vitruvian_man.htm

“شام آخر”..”بانوی صخره ها”..”مونالیزا”



خیلی از شما میدانید که ستاره نماد کمال و تکامل است ..تقریبا هم مفهوم همین نماد مرد ویترووین..اما چطور این اتفاق میافتد؟به دلیل اینکه ستاره 5پر هم در از یکی از حالتهای مرد ویتروین تشکیل میشود به این صورت که اگر مرد درون دایره دستهای خود را به سمت بالا در حالت کشیده نگه دارد همانند آنچه در تصویر زیر خواهید دید ستاره 5 پر تشکیل خواهد شد.
Capture

خوب است بدانیم که زاویه 23.5 درجه نیز در بعضی از آثار دیگر داوینچی هم کشف شده است.

ابتدا تصویر شام آخر را با هم بررسی میکنیم
sham akhar 1
در تصویر بالا همانطور که خطوط زرد رنگ را میبینید انها از محل های مشخصی همچون نوک انگشتان یا لبه تاق ها کشیده میشوند که به پیشانی حضرت مسیح میرسند و از آنجا به دستها وصل میشوند..حال ما 3 نقطه خاص داریم که با 3 ستاره مشخص شده اند و همچنین محلهای تقاطع را با خطوط قرمز رنگ به هم وصل میکنیم.نتیجه اینکه مرد ویترووین همانند تصویر زیر در کادر قرمز رنگ ما ظاهر خواهد شد.
sham 2
در تصویر بالا انچه را که باید بیشتر دقت کنید مثلثی است که پاهای مرد تشکیل میدهد و قبلا گفتیم که متساوی الاضلاع است و نشان دهنده حالت خاص دستان مسیح نیز میباشد.دقت کنید که تابلوی بالا به طور کامل نیست و کمی از طرفین کوچک شده است.
حال که تصویر بالا را دیدی به چند تابلوی معروف دیگر میرسیم که “بانوی صخره ها” در زیر مشخص است.نکته ای که باید آن را گوشزد کنم این است که ممکن است کمی بعضی از نقاط برای شما گنگ باشد .
virgin1
همانطور که میبینید این تابلوی دوم بانوی صخره هاست….در اینجا مرکز توجه زهدان مریم مقدس بود در حالی که در شام آخر پیشانی مسیح بود.
virgin2
تابلوی بعدی ستایش مغان است
mogh1
اینبار نشانه ها گیج کننده تر بود؟
mogh2
و احتمالا سختترین معما مربوط به سنت جان خواهد شد
st1 st2

.

Thursday

“مرد ویترووین”


این اثر در سال 1490 به پایان رسید(البته در این سال اختلاف نظر هست) و اکنون در یکی از گالریهای خصوصی ونیز در ایتالیا به صورت محدود به نمایش گذاشته شده.نکته ای که همه دوستان باید دقت کنند این است که این تصویر دارای 2 بخش است.بخش اول همان حل معمای ویتروویس است که بدن در حالت صلیب قرار دارد و بخش دیگر حالت دستها و بازها به صورت باز است که مخصوص خود داوینچی است.و همچنین بد نیست بدانیم که نکاتی که خود داوینچی بر روی کاغذ بر بالا و پایین اثر نوشته است به صورت آینه ای میباشد یعنی برای خواندن آن باید آن را روبروی یک آینه قرار دهیم.بخشی از دست نوشته داوینچی را با هم میخوانیم:
“از ریشه های موهایش تا زیر چانه اش یک دهم بلندی مرد است، از زیر چانه اش تا بالای سرش یک هشتم قد اوست، از بالای سینه اش تا ریشه های موهایش یک هفتم قد اوست.”
vitruvian_man_sm
حالا به بخش دوم تابلو یعنی ایده شخصی داوینچی میرسیم:اگر پاهای مرد را به اندازه ای باز کنیم که به مقدار یک چهاردهم از قد او کاسته شود و دستهای او را به قدری بالا ببرید که نوک انگشت وسط او خط فرضی گذرنده از بالای سرتان را قطع کند آنگاه مربعی که در تصویر میبینید تشکیل میشود.در حالت طبیعی مرکز بدن ناف است و وقتی که قطرهای مربع تشکیل شده را وصل میکنیم میبینیم که در این حالت مرکزیت به آلت مرد میرسد ودر این حالت فضای بین پاها تشکیل یک مثلث متساوی الاضلاع را میدهد. مرکز بدن (center of body) به طور عادی ناف میباشد و در حالت پاباز مرکز وقار بدن (center of gravity) نقطه پایین ناف میباشد.
اشتباهی که در پست قبل داشتم این است که گفتم مرکز دایره و مربع هر دو ناف است در صورتیکه همانطور که شکل های بعدی خواهید دید مرکز دایره ناف و مرکز مربع آلت مرد میباشد.نظر شخصی من این است که با توجه به مفهوم نمادهای دایره و مربع اینطور نشان داده میشود که مرکز مادیات یعنی مربع همان لذت های جسمانی است و مرکز دایره که ناف و استعاره ای از دل میباشد محل حالات روحانی است البته این نظر چندان نمیتواند درست باشد به دلیل اینکه نمیدانم در زمان داوینچی مرکز روح بدن را مانند امروز قلب میدانستند یا نه!
به نظر میاید داونیچی در اثر خود سعی کرده است تا از نسبت طلایی فی که در پست قبلی توضیحات آن را نوشتم استفاده کند اما دچار اشتباهاتی شده است که در زیر به آن میپردازیم.
Vitruvian_vs_Golden
در تصویر بالا همانطور که میبینیداندازه صیحیح عدد فی 1.618 میباشد که داوینچی از عدد 1.656 استفاده کرده که نتیحه این شده که مربع کمی بالاتر از دایره قرار گرفته…اینکه داوینچی ناآگاهانه این نسبت را به کار برده باشد صحیح نیست زیرا این اعداد حدود 400 سال قبل از او کشف شده بود و هر ساله در ایتالیا مسابقاتی با موضوع آن اجرا میشد و تقریبا جزو اطلاعات عمومی افراد به حساب می آمد.
همچنین باید خاطر نشان کنم عدد 1.656 در صورتی به دست میاید که ما شعاع دایره را 1 فرض کنیم.
در تصویر زیر میبینیم که اگر از عدد دقیق استفاده کنیم نتیجه چنین خواهد شد.
Golden_Vinci

اما باید توجه کنیم که درست است که داوینچی در تعیین این عدد دچار اشتباه کوچکی شده ولی دقت او در لحاظ کردن همزمان این عدد در سایر ویژگیهای مربع و دایره خطای او را به حداقل رسانده…توضیح اینکه:
اگر شعاع دایره را 1 فرض کنیم آنگاه اضلاع مربع معادل 1.656 خواهد بود ….
عدد 1.571 شرایط معادل محیط دایره و محیط مربع به طور همزمان صلغ مربع است یعنی محیط دایره و مربع در این حالت مساوی است و هر ضلع برابر عدد 1.571 است.
همچنین در صورتی که مساحت های دایره و مربع یکسان باشد ضلع مربع عدد معادل 1.772 میباشد.
این مطلب را در شکل پایین ببینید تا موضوع روشن شود.

squaringthecircle

توضیح بیشتر آنکه داوینچی آگاهانه یا ناآگاهانه حالتی مابین این دو عدد را انتخاب کرده و در نتیجه تصویر نهایی بدست آمده است.
و اخرین نکته برای اتمام این پست استفاده داوینچی از زاویه 23.5 درجه میباشد که کمتر شناخته شده میباشد ولی از دیرباز این عدد مورد استفاده قرار گرفته است هرچند احتمالا این کار ناآگاهانه نبوده است.
در سال 2002 میلادی دانشمندان متوجه شدند که آکس کره زمین زاویه 23.5 ناف درجه دارد.

Earth%20and%20Nile2

این زاویه در آثار هنری دوره رنسانس و باروک به چشم میخورد اما دقیقا مشخص نیست این کار آگاهانه بوده است یا فقط بر اساس حس زیبایی شناختی هنرمند مورد استفاده قرار گرفته است.
دون بارون Don Barone اولین کسی بود که زاویه 23.5 را در اثر مرد ویترووین کشف کرد.همانطور که در شکل زیر میبینید بخشی از کار که منحصرا ایده داوینچی است این زاویه را شامل میشود.

Vitruvian

این نکات کلی این اثر بود.در پست بعدی به بررسی حالت ستاره ای این اثر و همچنین چگونگی ارتباط آن با نمادهای دیگر میپردازیم و در نهایت نشان خواهیم داد که چگونه در تابلوی دیگر داوینچی این اثر حضور دارد.
———————————————————————————-
منابع: