Thursday

تهران

روزی که ترافیک تهران در هم پیچیده بود و کاملا قفل شده بود. میدان آرژانتین که هفت یا هشت ورودی و خروجی دارد، از هر سو بسته شده بود. در ساعت شش بعد از ظهر می خواستم از آنجا به میدان رسالت که شاید کمتر از ده کیلومتر از آنجا فاصله دارد، بروم. طی این مسیر در ساعتی خلوت بیش از ده دقیقه طول نمی کشد. اما در آن روز هیچ ماشینی حتی یک سانتیمتر هم نمی توانست حرکت کند. حالا شاید یکی بگوید که کجاشو دیده ای، ما هر روز این داستان را داریم. به هررو، نیم ساعت به این امید که رفت و آمد به جریان بیافتد، به تماشای این صحنه ایستادم، بدون نتیجه! نکته جالب توجه این بود که هیچ کس ماشینش را خاموش نمی کرد و برخی هر از چندی گازی هم می دادند تا مطمئن شوند که موتور روشن است. بنزین مفت است دیگر. لیتری 80 تومان با حتی 400 تومان “آزاد” کجا و 2000 تومان اروپا کجا! سهمیه هم که شاید کافی است، هوای تهران هم تمیز و عالی و هوش اهالی تهران هم که ماشاالله از همه بیشتر!

به هرحال چون چند صد نفر دیگر تصمیم گرفتم پیاده بروم و به دنبال دیگران در کنار بزرگراه رسالت به راه افتادم. البته به برکت ترافیک قفل شده، می شد در امنیت در کنار بزرگراه پیاده روی کرد. البته نه امنیت کامل چون موتور سوارها برایشان همه جا مسیر باز است؛ لابلای ماشین ها یا حاشیته سمت راست و یا پیاده روها. البته پیاده رو در این بخش بزرگراه که خروجی تونل نیز هست و 2-3 سال پیش در دوران شهرداری احمدی نژاد راه اندازی شده و شبها نورپردازی زیبایی هم دارد، تعریف نشده است. یک تکه حاشیه در آنجاست که بدون معنی تمام می شود و دوباره بدون دلیل شروع می شود. وسط راه دوباره پیاده رو شروع می شود. معلوم نیست عابر پیاده چگونه باید تا آنجا بیاید که بتواند از پیاده رو استفاده کند. البته همان پیاده رو نیز به زودی دوباره تمام می شود. در حاشیه بزرگرا ه به پل می رسم. این پل محل عبور عابر دارد که البته نه قبل پل و نه پس از آن پیاده رویی تعریف نشده است. این وضع را از هر سو در هر بزرگراهی در تهران بروید، مشاهده می کنید.

این بخش از بزرگراه رسالت که از شرق به تونل می رود و چند سال پیش با های و هوی آن را به همراه تونل گشودند، یک شاهکار معماری شهرسازی نیز هست که هوش موجود در شهرداری تهران را نشان می دهد. وقتی با ماشین از شرق به غرب می آیید، پیش از رسیدن به تونل اگر بخواهید به بزرگراه آفریقا، میدان ونک و یا میدان آرژانتین بروید، باید از یک خروجی بروید که پهنایش تنها برای عبور یک ماشین کافی است. در حالی که بزرگراه رسالت پیش از رسیدن به این خروجی پنج باند دارد (که البته همیشه شش یا هفت ماشین در کنار هم می روند و کسی به خط کشی توجه ندارد). ورودی تونل سه باند دارد ولی معلوم نیست که چرا این خروجی تنها باید پهنایش به اندازه یک ماشین باشد. این در حالی است که در ترافیک کاری هر صبح شاید 60 یا 70 درصد ماشین ها از شرق به سوی میدان آرژانتین و بزرگراه آفریقا می روند. هر روز بیایید ببینید که چه معرکه ای است. آن طرف تر به سوی تونل شش باند خط کشی کرده اند که تا به ورودی تونل برسد، سه باند محو می شوند و معلوم نیست جریان این همه جا که باید به آن خروجی تنگ اضافه می شد، چیست. چون تونل تنها سه باند ورودی دارد. انسان از این همه هوش و درایت می ماند که آیا حضرات شهر ساز در شهرداری همه مدارکشان را از آکسفورد آقای دکتر کردان گرفته اند؟ آیا آنها چیزی چون طراحی ترافیک و تئوری صف در ریاضی و این چیزها شنیده اند یا هر کاری می کنند الابختکی است؟ به هر حال هر روز آنجا بساطی است. به ویژه که رانندگان مودب تهرانی پشت سر هم که نمی مانند که نوبتشان بشود. انها همدیگر را دور می زنند و در نتیجه لانه زنبوری در آن گذرگاه تنگ ایجاد می شود که همه می خواهند خود را زودتر از دیگران در آن بچپانند. یک مامور بخت برگشته پلیس هم همیشه در آنجاست که نمی دانم او چرا باید در آنجا باشد. چون هیچ کاری به جز تمرین ماهیچه دست راستش از او بر نمی آید.

به هر حال پس از دو ساعت به مقصد می رسم با کفش های گلی و سردرد ناشی از دود ماشین هایی که ایستاده اند ولی موتورشان روشن است. و این یک پیاده روی در یک مسیر تازه ساخت و مدرن تهران بود. حالا اگر بخواهم از نیاز به مسیر دوچرخه و اسکیت و چراغ راهنمایی مورد نیاز آنها و غیره بگویم که دیگر هیچ! خود می دانم که زیاده خواهی کرده ام.

کوچه های تهران را دیده اید؟ همین کوچه های مسکونی که در بچگی در آنها توپ بازی می کردیم. پیاده روهای کوچه ناامن ترین جای آن است. نمی توان بیست متر در یک کوچه راه رفت بدون آن که با مانعی روبرو شوی و یا خطری پیش بیاید، هم چون ورودی پارکینگ خانه ها که ناگهان کف پیاده رو را گود می کند. دایم باید از پله بالا بروی و پایین بیایی و یا ماشین هایی که پیاده رو را کامل گرفته اند و یا موتورسیکلت هایی که هوشمندانه موتور را عمود بر پیاده رو گذاشته اند و در نهایت تو را وادار می کنند که از وسط کوچه راه بروی و همین است که به جز من تازه وارد کسی از پیاده رو نمی رود. همه از وسط کوچه می روند و همان ها وقتی با ماشین می روند، به همنوعان پیاده شان اعتراض می کنند که شماها چقدر بی فرهنگ هستید.

هزار چیز دیگر در این شهر وجود دارد که از هر سو در تهران بروی، می بینی و در می مانی که مدیریت این شهر دست کیست و هوش ساکنان این شهر کجاست.

تهران از دیدگاه مدیریت شهری یک شهر ورشکسته است و هیچ چیزی ندارد که بخواهد به دیگران نشان دهد. این با وجودی است که تهران شهری است که نسبت به بسیاری از شهر های اروپایی توپولوژی مدرنی دارد و در آن بسیار راحت تر از لندن و پاریس می توان زیرساختارهای لازم را ایجاد کرد. خیابان های مستقیم و به نسبت پهن و عمود بر هم کار را بسیار راحت می کند؛ خانه هایی که همه بر خلاف شهری چون وین که خانه های 300-400 ساله دارد که میراث فرهنگی اجازه هیچ گونه تغییری نمی دهد، چه رسد به تخریب، پس از بیست سال کلنگی محسوب می شوند و به راحتی می توان آنها را خرید و خراب کرد و خیابانی را ساخت یا پهن کرد. اما مشکلات تهران کماکان همان مشکلات چهل سال پیش است. چهل سال است مترو می سازند. چهل سال است که می شنویم که تهران وسایل نقلیه عمومی کم دارد. چهل سال است می گویند هوای تهران آلوده است. ولی چه دستاوردی دیده ایم؟ به جز دو خط مترو چیز قابل توجهی ندیده ایم. 7،74 میلیون نفر در این شهر زندگی می کنند و هیچ گونه دشواری غیر قابل حلی برای گسترش زیرساختار وسایل نقلیه عمومی وجود ندارد. نگاهی به استانبول 17 میلیون نفری بیاندازید یا لندن، پاریس، آمستردام یا سائو پاولوی 20 میلیون نفری. همه این شهرها یا متروی پیشرفته دارند و یا تراموا و شبکه اتوبوس رانی تنگاتنگ به همراه مترو؛ آن هم با آن خیابان هایشان تنگ و پر پیچ که به ویژه در شهرهای قدیمی اروپایی چون لندن یا پراگ و وین عمرشان به چند صد سال می رسد و خیابان هایشان از دوران درشکه است، اکنون به اندازه کافی اتوبوس، تاکسی و حتی درشکه رفت و آمد می کنند. حالا نگاهی به تهران 50-60 ساله بیاندازید. یک مدیریت لایق می تواند به سرعت قطار سبک شهری را راه بیاندازد، مترو را گسترش دهد و اتوبوس ها را افزایش دهد. اما این شهر پیرو فساد عمومی کشور، در چنان فسادی فرو رفته است که در شهرداری تهران 300 میلیارد تومان پول گم می شود و تا زمانی که احمدی نژاد در آنجاست، کسی بویی نمی برد. قالیباف آن را آن هم در جریان خرده حساب های سیاسی فاش می کند. ولی نه کمیسیونی تشکیل شده و نه کسی مورد بازخواست قرار گرفته است. جریان هم در حال حاضر مسکوت گذارده شده است. وقتی چنین چیزی توجه افکار عمومی را نیز آن چنان جلب نمی کند و همه نسبت به آن کمابیش بی تفاوت هستند، چگونه می توان انتظار داست که مثلا در مورد آلودگی هوا حساسیت ایجاد شود؟

یک تحقیق دانشگاهی که روزنامه شرق چند سال پیش منتشر کرده بود، آورده بود که %70 مردم تهران شهرنشین هستند ولی شهروند نیستند. آنها روش زندگی شهری را نمی دانند. این از دید من بزرگترین دشواری این شهر است. کسی که اصول زندگی در شهر را نمی داند، نه وظیفه خود را می داند و نه به قانون احترام می گذارد. توقعی هم ندارد و از حقوق خود نیز خبر ندارد که آن را از ارگان هایی که خود آنها را انتخاب کرده است، بخواهد. آن ارگان ها را هم بر اساس نیاز مدنی و شهروندی خود انتخاب نکرده است. این است که نتیجه این می شود که 7،5 میلیون نفر در هم می لولند، با این ترافیک زندگی می کنند که تنها بخشی از آن ناشی از کمبود وسایل نقلیه عمومی است و بخش دیگرش رفتار (اگر بگویم وحشیانه ناراحت نشوید) راننده های تهرانی که رعایت هیچ چیز را نمی کنند، نه ادب اجتماعی می دانند و نه حتی به پلیس احترام می گذارند و کارشان تعرض به حقوق دیگران است. با آلودگی هوایی زندگی می کنند که بخش بزرگ آن بدون دلیل منطقی به وجود می آید و مقصر آن خودشان هستند. تا به حال دیده اید که در یک پایانه اتوبوس رانی که همیشه تعدادی اتوبوس در ابتدای خط ایستاده اند، حتی یک اتوبوس خاموش باشد؟ من سال هاست که هر بار راهم به تهران می افتد، به این مورد ویژه دقت می کنم و هنوز این را ندیده ام. در عوض بارها دیده ام که رانندگان همان اتوبوس ها پشت اتوبوس روشن در کنار دود چند نفری ایستاده و گرم نوشیدن چای و گفتگو هستند. هوش را می بینید؟

در گذشته در دپوهای شرکت واحد در غرب و شرق تهران اتوبوس ها حتی در طول شب نیز روشن می ماندند چون می گفتند که اگر آنها را خاموش کنینم، دیگر روشن نمی شوند. همیشه بر فراز دپوهای شرکت واحد در آریا شهر و نارمک یا شاید جای دیگر که نمی شناسم، ابر سیاهی در هوا بود. هوش را ببینید! آن هم در شهری که از سه سو در میان کوهها قرار دارد و جریان هوا در آن محدود است.

تهران حدود 300 کیلومتر بزرگراه دارد که همه شش بانده هستند. در هر چند صد متر پل عابر پیاده وجود دارد که در مناطق مسکونی فاصله کمتر هم هست. اما تقریبا هر روز می توانید مردمانی را ببینید که در سایه پل عابر از عرض بزرگراه رد می شوند ولی از روی پل نمی روند. با وجودی که زیر این پل ها تا دویست متر این طرف و دویست متر آن طرف پل در میان بزرگراه نرده بلند گذاشته اند که عابر پیاده نتواند رد شود، ولی همیشه کسانی را می بینید که یا در امتداد نرده می روند که رد شوند و یا اگر ورزشکار باشند از نرده می پرند. روشن است که تعداد کسانی که زیر ماشین می روند نیز زیاد است.

این داستان سر درازی دارد و می توان از رفتار تهرانی ها در مورد زباله ریختن در خیابان ها، عدم رعایت آیین نامه رانندگی به خشن ترین شکل آن، ایجاد سروصدا و مزاحمت برای همسایه ها، دشواری های همزیستی در آپارتمان ها و غیره گفت که البته تهرانی ها خود بیشتر از این مشکلات می دانند.

در تهران مردمانی زندگی می کنند که از روستا بریده ولی هنوز به شهر نرسیده اند. از روستا بریده اند چون زندگی در روستا نیز نظم ویژه خود را دارد که در شهر قابل اجرا نیست. به شهر نرسیده اند چون تقریبا هیچ کدام از اصول زندگی شهری را رعایت نمی کنند. در هر عرصه ای که بنگرید، تهرانی ها دچار مشکل هستند. این روستاییان در نیمه راه مانده و به قول خودشان “باکلاس” (که هیچ وقت در نیافتم که تعریف خودشان از “کلاس” چیست)، آن چنان نیز به خود می بالند و مغرور هستند که تهرانی هستند که انسان فکر می کند که تنها یک مهد تمدن در جهان وجود دارد و آن هم تهران است.

تهران یک شهر نمونه است و کلی ویژگی دارد که آن را از کلان شهر های دیگر متمایز می سازد، همین ویژگی هایی که در اینجا بخشی را که به ذهنم رسید و گفتم. البته اگر بخواهیم احساس خوبی به ما دست بدهد، می توانیم از دشواری های سائوپاولو، جاکارتا یا لاگوس بگوییم که به عنوان تهرانی احساس خوشبختی کنیم.

No comments:

Post a Comment