Sunday

اولین و آخرین بار


یک بار ۶ نفری از سلف بیرون آمدیم و چون مسیر همه یکی بود ۳ نفر جلو و ۳ نفر عقب با کمی فاصله به راه افتادیم . نرسیده به مسجد دانشگاه در حالی که داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم سرم را بلند کردم و پسری را دیدم که در جهت مخالف ما میامد . جذاب، قد بلند و جدی، برای اولین و آخرین بار در علم و صنعت یک پسر خوش تیپ میدیدم . تا زمانی که از ما گذشت بی اختیار نگاهش کردم. به عقب برگشتم که بپرسم که بقیه هم دیدند یا نه ؟ هم زمان با من یکی از بچه ها هم تکرار کرد : دیدینش ؟ عجب جیگری بود . و دو تایی با هم خندیدیم . بقیه هاج و واج ما را نگاه می کردند. موفق به دیدارش، هر چند کوتاه نشده بودند.
بعد ها که در برنامه های کوهنوری با دانشگاه های شهر های دیگر برنامه داشتیم وقتی همنوردان از شهر محل تولد و دانشگاه محل تحصیل میپرسیدند و جواب علم و صنعت را میشنیدند، میگفتند آنجا پر از بچه خوش تیپ هاست. و من خاطراتم را مرور میکردم و از خودم میپرسیدم که چرا من فقط یکی از آنها را دیدم ؟

No comments:

Post a Comment