Sunday

سلف

یک بار در سلف چند نفری بودیم که سر یک میز نشسته بودیم و با هم ناهار خوردیم .بعد از ناهار تا حدود ساعت ۲ همینطور نشستیم ، حرف زدیم و خندیدیم . یکی از بچه ها جریان سوتی ای را که سر کلاس داده بود و بر عکس انتظارش کسی نخندیده و مسخره نکرده بود بلکه کلاس در سکوت کاملی فرو رفته بود ، تعریف کرد. همه با هم خندیدیم و ظاهرا با صدای بلند که یک دفعه یکی از کارمندان دانشگاه با صدای بلند خطاب به ما در حالی که اخم کرده بود با عصبانیت برگشت گفت : شما مثلا تحصیل کرده های این مملکت هستید این چه وضع اش است هر و کر راه انداختید. اینجا مرد کار میکند آنوقت شما با صدای بلند میخندید ؟ راستش خود من خشکم زده بود نمیدانستم چه باید بگویم ولی میدانم که همه ساکت شدیم و بدون این که حرفی بزنیم وسایلمون را برداشتیم و از سلف بیرون زدیم
الان اینجا وقتی دختران جوان را میبینم که راحت و بی آلایش در امکان عمومی با صدای بلند و با هم میخندند امکان ندارد یاد ان زمان نیوفتم ... .

No comments:

Post a Comment