Monday

خانم پروفسور شلسل

امروز توی دفتر نشسته بودم که چند نفر آمدند و شروع به جمع کردن وسایل خانم پروفسور شلسل را کردند. از صحبت‌ها متوجه شدم که دختر و همسرش هستند. داشتم فکر می‌کردم که حتما دفتر دیگری بهش دادند. قبلان دیده بودم که خانم شلسل از پشت تلفن با همسرش چقدر صمیمی‌ صحبت میکنند و صدای جذاب همسرش را هم شنیده بودم. و بر‌ها با خودم فکر می‌کردم که چقدر خوشبختند. یک بر پیتر عزم پرسید که با خانم شلسل صحبت کردم؟ با احترام در مرده حرف میزد. ظاهراًاستادش بود

یک بار موقعی که می‌خواست بره، ازم پرسید که ایرانی‌ هستم، من هم جواب مثبت دادم. تعریف کرد که دو سال پیش با دوستی به ایران رفته، تهران، قائم و اصفهان را دیده، گفت شهری که نزدیک افغانستان هست را هم رفته، گفتم مشهد؟ تاکید کرد که درسته. گفت ایران سرزمین قشنگ و جالبی‌ است. خانم‌های زیبا و خوش پوشی داره. نزدیک عید نوروز بوده که به ایران رفته، گفت چه قدر مراسم قشنگیه، به خانواده‌ها و فامیل سر میزنید. گفت من هر جا رفتم به من خوشامد گفتند.

تعریف کرد که دانشجوی ایرانی‌ داشته که اینجا فوق لیسانس گرفته و الان در آخن دکتری میخونه. با یک ایرانی‌ مقیم دوسلدورف ازدواج کرده و مراسم عروسی در ایران بود. تعریف کرد که عکسها و سی‌ دی‌های عروسی را دیده، از تعارض لباس پوشیدن مهمانها و مدل موها و رقصشون گفت. من که در طول مدت می‌خندیدم و منتظر بودم که ببینم بالاخره حرف نهایش در مورد ایران چیه. در آخر اضافه کرد که فرش کوچکی از قائم خریده و با خودش آورد و نهایتان این که ایران کشوری غیر عادی است.

دخترش با یک سری وسایل موقع رفتن خداحافظی کرد. و همسرش با یکی‌ از کارکنان رفتند که یک سری کار‌های اداری انجام بدن.

پیتر با آقای دوباره برگشتند که اگر وسیله‌ا‌ی جا مانده ببرند. در نهیات موقع رفتن گفت که فکر نمیکنم دیگه موزهم بشیم، کارت را انجام بده، من با خنده گفتم اشکالی‌ نداره. گفت خانم شلسل فوت کرده و ما وسایلش را میبریم.

آفریقا

نمودار درختی شاهنامه (برای دیدن سایز بزرگتر کلیک راست کرده و save image as بگیرید)