Thursday

خسته نشو

بازم یکی از آینه خنده ما رو دزدید
یه گله آدم برفی رفتن به جنگ خورشید
باز یکی خواب ما رو از تو ترانه خط زد
جای قلم معلم گردن ما روخط زد
چه واژه ها تلف شد چه گریه ها هدر رفت
ستاره دربه در شد هدهد شکسته پر رفت
باز یکی دست ما رو خوند و شبو بهم زد
باز یکی اسممونو از لیست نور قلم زد
دوباره از سرخط دوباره اول کار
دوباره زخم تازه دوباره درد تکرار
چه قصه ها ورق خورد چه قلبایی که خون شد
از سر نو سیاهی رنگ این آسمون شد
خسته نشو شروع کن به انتشار خورشید
نگو نفس بریدی نگو نمونده امید
خسته نشو که دستات کلید هرچی قفله
باور کن آرزو رو سرخم نکن به تردید

علی کوچولو

علی کوچولو تو قصه ها نیست

مثل من و تو اون دور دورا نیست

نه قهرمانه

نه خیلی ترسو

نه خیلی پر حرف

نه خیلی کم رو

خونشون در داره

در خونشون کلون داره

حیات داره ایون داره

اتاقش طاقچه داره

حیاتش باغچه داره باغچه ای داره گل گلی

کنار حوضش بلبلی

لای لای لای

لی لی لی حوضک لی لی لی

این مادرش مادر علی

مامان خوبش چه مهربونه

علی کوچولو اینو می دونه

اینم باباش چه خالیه جاش

رفته به جبهه

خدا به همراش

علی کوچولو چه خوب و نازه

واسمون داره حرفای تازه

Saturday

واردات 4 میلیون دلار آدامس!

باور کنید واردات رسمی آدامس به مرز 4 میلیون دلار نزدیک شده است. براساس آمارهای گمرک ایران طی سال 87 واردا آدامس به مرز 3.7میلیون دلار رسیده است این در حالیای است که تا چند سال قبل یعنی در سال 83 میزان واردات ثبت شده در این شماره تعرفه تنها 1658دلاربوده است. امارهای مربوز به رشد واردات رسمی آدامس به کشور نشان می دهد که طی سالهای 84 تا 87 میزان واردات این کالای مصرفی از 53 هزار دلار به نزدیک 4 میلیون دلار افزایش یافته است.

زن


روضه دكتر علي شريعتي در روز عاشورا

... شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود وخانه یکپارچه سکوت و درد...گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه ای برای دل خویش نوشتم:
... پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.
در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه ای برپا است:
صحرای سوزانی را می نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازه ای که می جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.
می ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهلاست.به پاهایش می نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است
و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...
می ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است.
به پاهایش می نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است.
ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه ها و دامن ردایش بالا می برم:
اینک دو دست فرو افتاده اش،
دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می افتد، اما پنجه های خشمگینش، با تعصبی بی حاصل می کوشد،تا هنوز هم نگاهش دارد
جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر ...
... افتاد!
و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.
نگاهم را بالاتر میکشانم:
از روزنه های زره خون بیرون می زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا میمکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.
نگاهم را بالاتر میکشانم:
گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی امان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است.
نگاهم را از رشته های خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر می کشانم:
ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا میماند و ...
دیگر هیچ !
پنجه ای قلبم را وحشیانه در مشت میفشرد، دندان هایی به غیظ در جگرم فرو میرود، دود داغ و سوزنده ای از اعماق درونم بر سرم بالا می آید و چشمانم را می سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می دهد، که:
«هستم»، که «زندگی می کنم».
این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین!
اشک امانم نمی دهد؛ نمی توانم ببینم.
پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.
در برابرم، همه چیز در ابهامی از خون و خاکستر می لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می نگرم؛
شبحی را در قلب این ابر و دود باز می یابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، رب النوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است.
هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک میکند. غبار ابهام تیره ای که در موج اشک من می لرزد، کنارتر میرود . روشن تر می شود و خطوط چهره خواناتر.
هم اکنون سیمای خدایی او را خواهم دید؟
چقدر تحمل ناپذير است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می کند. سیمایی که ...
چه بگویم؟
مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است.
و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...
در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته اند، کسی از او دفاع نمی کند.
همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.
نه باز می گردد،
که : به کجا؟
نه پیش می رود،
که : چگونه؟
نه می جنگد،
که : با چه؟
نه سخن می گوید،
که : با که؟
و نه می نشیند، که :
هرگز !
ایستاده است و تمامی جهادش اینکه ... نیفتد
همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد – زور و زر و تزویر – سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا ... خودش!
به سیمای شگفتش دوباره چشم می دوزم، در نگاه این بنده خویش مینگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت میماند.
نمی توانم تحمل کنم؛سنگین است؛
تمامی «بودن»م را در خود می شکند و خرد می کند.

Wednesday

خاطرات

می گوید در اون سال ها سرباز بگیری بود و من رو بردند به سرباز خونه ای در مشهد…

هنوز ۴۵ روز نگذشته بود، که دلم برای خانواده ام تنگ شد.

اما مرخصی ندادن ،منم بدون مرخصی و پای پیاده، از مشهد تا طرقبه ( ۱۸ کیلومتر ) دویدم و بعد از دیدن خانواده، دوباره از طرقبه تا مشهد را دویدم و رفتم پادگان

پادگان، که رسیدم دیدم گروهبان متوجه غیبت من و چند نفر دیگه شده ، که همه رو به خط کرد و گفت دور پادگان رو باید بدوید …

شروع به دویدن که کردیم بعد از 1000 متر سرباز های دیگه خسته شدند، اما من دور کامل دویدم و ایستادم…!

فرمانده ی گروهان که دویدن من رو ندیده بود، گفت مگه نگفتم دور کامل باید بدوی

گفتم دویدم قربان …

گفت فضولی موقوف ..!

دوباره باید بدوی…!

خلاصه، دو دور دیگه به مسافت 8 کیلومتر دویدم و سر حال، جلوی فرمانده ایستادم و همین باعث شد مسیر زندگی ام تغییر کند…!

یک روز، من رو با یک جیپ ارتشی به میدان سعد آباد مشهد بردند ، برای مسابقه…

رییس تربیت بدنی تا من رو دید، گفت:

چرا کفش و لباس ورزشی نپوشیدی؟

گفتم:

ندارم …!

گفت :

خوب برو سر خط الان مسابقه شروع می شه ببینم چند مرده حلاجی ؟

خلاصه با پوتین و لباس سربازی دویدم و دور اخر همه داد می زدن باریکلا سرباز …

برنده که شدم دیدم همه می گن سرباز رکورد ایران رو شکستی …!

من اون روز با پوتین و لباس سربازی رکورد ایران رو شکستم و بهم کاپ نقره ای دادن…!

خبر رکورد شکنی من خیلی زود، به مرکز رسید و بهم امریه دادن تا برم تهران …

با اتوبوس به تهران رفتم و پرسان پرسان، خودم رو به دژبانی مرکز رسوندم و با فرمانده ی لشگر که روبرو شدم، گفت:

تو همون سربازی هستی که با پوتین رکورد شکستی؟

گفتم :

بله قربان …

گفت:

چرا این قدر دیر امدی و سریع من رو سوار ماشین کردند و به استادیوم امجدیه بردن، که قرار بود مسابقه بزرگی انجام بشه …!

مسابقه ی دوی ۵۰۰۰ متر بود و من کفش و لباسی رو که رییس تربیت بدنی مشهد داده بود، پوشیدم و رفتم لب خط…!

یک دفعه صدای تیری شنیدم و هراسناک این طرف اون طرف رو نگاه کردم ببینم چه خبره ؟ که دیدم رییس تربیت بدنی با عصبانیت می گه چرا نمیدوی؟

بدو..!

من نگاه کردم، دیدم، که اون 17 نفر دیگه، مسافتی از من دور شدن و من تازه فهمیدم ،که صدای شلیک تیر برای اغاز مسابقه بوده و من چون در مشهد فقط با صدای حاضر رو ) مسابقه رو شروع می کردم اینجا هم منتظر همون کلمه بودم ،نه صدای تیر …

خلاصه شروع کردم به دویدن و یه عده هم من رو هو می کردن و می گفتن:

مشهدی تو از اخر اولی …!

دور سوم رو که دویدم تازه به نفر اخر رسیدم و تازه گرم شده بودم …!

در دور بعد متوجه شدم، که نفر چهارم هستم و با خودم گفتم:

خدا رو شکر لااقل چهارم می شم…!

سه دور تا اخر مسابقه مانده بود، که دیدم فقط یک نفر با فاصله از من جلوتره…!

دور اخر خودم رو به پشت سرش رسوندم

به خط پایان نزدیک می شدیم که جلو زدم و اول شدم …!

باز هم رکورد ایران رو شکسته بودم و از عزیز منفرد، که سال ها قهرمان ایران بود جلو زده بودم…!

این ها حرف های استاد علی باغبان باشی، قهرمان دوی ایران است، که ۲۹ سال متوالی بدون حتی یک باخت، مقام نخست مسابقات را در ایران داراست و جالب است، بدانید که تا به حال این رکورد در هیچ رشته ی ورزشی در دنیا شکسته نشده…!

باغبان باشی ۲۱۹ مدال اسیایی و جهانی دارد و در 8 مسابقه ی المپیک شرکت کرده و اول شده!

cid:1.2257797574@web51711.mail.re2.yahoo.com

باز هم تو

امروز چهارشنبه است، ۵شنبه هفته پیش بود، که باز هم تو را در خواب دیدم و این بار واقعا تو بودی، خودت، اسمت و حسّی که نسبت به تو داشتم و دارم ... وقتی‌ پا شدم خیلی‌ خوشحال بودم که تو را می‌تونم در خواب ببینم ....

مدتی‌ به خصوص در نوامبر شدیدا یاد تو هجوم‌های بسیاری به خاطراتم داشت هر لحظه از روز هام سرشار از تو بود ... روز‌های دیگر گاه و گداری به ذهنم سرک می‌کشی، من این روز‌ها خیلی‌ سرم شلوغه ولی‌ یاد تو حتا در اوج مشغولیات برام لذت بخش است، هر چند که هنوز هم هم عصبانیم

تو

امروز چهارشنبه است، دوشنبه هفته پیش صبح حدود ساعت ۵ بود، مردی که از قبل میشناختمش در مورد مدتی‌ که از هم جدا بودیم و جدا افتاده بودیم باهام صحبت کرد و اسمش "م" بود. وقتی‌ می‌خواستم ازش جدا شم صورتش را به طرفم آورد که ببوسمش، من هم صورت تراشیده و نرمش را بوسیدم و می‌خواستم در گوشش زمزمه کنم: "دوستت دارم عزیزم" ولی‌ امتناع کردم. حس خیلی‌ خوبی داشتم وقتی‌ از خواب پا شدم هنوز با او بودم و حس زیبای دوست داشتن باهام بود. به تو فکر می‌کردم هر چند کسی‌ که در خواب دیدم با تو فرق داشت ولی‌ حسام این بود که تو هستی‌ و چقدر دوست داشتم و دارم که پیشم بودی. به تو فکر می‌کردم که چرا رابطه قشنگی‌ که بینمون بود خراب کردی، رابطهی که میتونست خیلی‌ قشنگتر هم بشه. به تو فکر می‌کردم که چرا خودت را قایم کردی ....

اون حس زیبای با تو بودن تا ساعت‌ها باهام بود و امروز تصمیم گرفتم در موردش بنویسم...

Sunday

پرسيدم ...
چطور ، بهتر زندگي کنم ؟

با كمي مكث جواب داد :

گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس براي آينده آماده شو .

ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .

شک هايت را باور نکن ،

وهيچگاه به باورهايت شک نکن .

زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني .

پرسيدم ،

آخر .... ،

و او بدون اينكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم اين نيست که قشنگ باشي ... ،

قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر .

كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود ميداند آئين بزرگ كردنت را ..

بگذارعشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي .

موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن ..

داشتم به سخنانش فكر ميكردم كه نفسي تازه كرد وادامه داد ... :

هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي كردن و امرار معاش در صحرا ميچرايد ،

آهو ميداند كه بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد ،

شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، كه ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ، تا گرسنه نماند .

مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... ،

مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن كني ..

به خوبي پرسشم را پاسخ گفته بود ولي ميخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

كه چين از چروك پيشانيش باز كرد و با نگاهي به من اضافه كرد :

زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ،

فرقي نميكند كه گودال كوچك آبي باشي ، يا درياي بيكران ،

زلال كه باشي ، آسمان در توست .

Wednesday

مسجد سليمان ، 100 سال پس از اكتشاف نفت

عکسها ئی از فقیرترین مردمان جهان که در یکی از ثروتمندترین نقاط جهان سکنی دارند



شعله زرد رنگ ناشي از سوخت گاز تصفيه نشده و غير استاندارد


اعضاي خانواده يك خانه مخروبه در مسجد سليمان كه در حال ترك خانه اشان مي باشند .



نشت نفت در كف يكي از خانه هاي مسجد سليمان .







كودكي در حال بازي كردن در كنار يكي از چاه هاي قديمي و مسدود نفت در مسجد سليمان .





كودكان در حال بازي كردن ميان انبوه لوله هاي غير استاندارد در شهر

زني در حال پخت و پز با گاز ترش و لوله كشي و شيلنگ بلند و غير استاندارد در حياط منزلشان .







كودكان در حال بازي كردن در كنار يكي از چاه هاي قديمي و مسدود نفت در مسجد سليمان

نوجواني در حال زياد كردن شعله آبگرمكن در كنار درب منزلشان.


نشت گاز از لوله هاي غير استاندارد گاز در سرتاسر شهر .


پيرمردي در حال گرفتن سوراخ هاي لوله و جلوگيري از نشت گاز

Tuesday

آقايون محترم اگر هم به دل گرفتين هيچ مشكلي نداره چون اصولا كسي پيدا نميشه منتتون رو بكشه و از دلتون در بياره
الف )چرا خدا مردها را آفرید؟

1. هدف خاصی نبود 2. گِل اضافه مونده بود

3.نسخه آزمایشی بود 4.اصلا کار خدا نبود


ب) چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1.از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند 2.مگه ما روی زمین مرد هم داریم

3.وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد

4. حالا چه عجله ایه؟


پ) اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟

1.چیز خاصی نمی آفرید 2.پیراشکی

3.خروس دریایی 4.فضای خالی


ت) اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟

1.مگه قراره اتفاقی بیافته 2.خارشتر کویر لوت که آفت نداره

3.اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد 4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر


ث) چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1.چه وقت مردها عاشق نمی شوند! 2.هر وقت مامانشون بگه
3.چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند

4.یک روز از همین روزا !


ج) مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟

1.در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند

2.جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)

3.بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.

4.رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.


چ) مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟

1.فنر با ثابت بالا 2.پارچه استرچ

3.یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته 4.کش تیرو کمان


ح) مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1.هر شب 2.هر وقت که خدا بخواد

3.هر وقت تستسترون بگه 4.سایکل تایم خاصی ندارند


خ) مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟

1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!
2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن کاری بکنن!

3.به مامانشون می گن که يه کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!

4.می رن کلاس آمادگی جسمانی!!


د) وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟

1.چیزی نمی گن چون وقت عمله 2.وقت نمی کنن چیزی بگن

3.اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه

4.در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن


ذ)مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1.با دست 2.با تور

3.با چنگول 4.با زبون


ر) معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟

1.هر که پیش آمد خوش آمد 2 .به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه

3.ده بیست سی چهل

4. به قول مادر بزرگ پسر بچه نفهم دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد

Sunday

افغانستان:
زلزله می‌آید. سیصد هزار نفر کشته می‌شوند. القاعده مسئولیت زلزله را بر عهده می‌گیرد. نیروهای آمریکایی تمام کوهستان‌های افغانستان را بمباران می‌کنند و سیصد هزار نفر دیگر از جمله بن‌لادن را در این درگیری‌ها از بین می‌برند. بعد از چهار ساعت پس‌لرزه‌ی فسقلی دیگری می‌آید و بن‌لادن مسئولیت آن را هم بر عهده می‌گیرد!

هند:
زلزله می‌آید. تمام خانه‌ها خراب می‌شود. مردم آواره‌ی کوچه و خیابان می‌شوند و از گرسنگی در آستانه‌ی مرگ قرار می‌گیرند. بعد در یک اقدام همگانی مرتاض می‌شوند و از مرگ حتمی نجات پیدا می‌کنند!

کلمبیا:
زلزله می‌آید. تمام جمعیت کشور به جز نود و یک نفر کشته می‌شوند. درگیری مسلحانه رخ می‌دهد. یک نوجوان 14 ساله با آر.پی.جی نود نفر دیگر را می‌کشد. بعد به خودش هم مظنون می‌شود و آر.پی.جی را توی حلقش فرو می‌کند!

سوئیس:
زلزله می‌آید. دسته‌ی عینک چهار نفر از ساکنان می‌شکند. از سوی دولت به تمام شهروندان سوئیس مبلغ سه میلیون یورو وام بلاعوض پرداخت می‌شود. کل کابینه از مردم عذرخواهی کرده و ضمن پذیرش مسئولیت تمام اتفاقات، دسته‌جمعی استعفا می‌دهند!

فلسطین:
زلزله می‌آید. کسی خانه ندارد تا بی‌خانمان شود! یازده هزار نفر از نیروهای غیرنظامی کشته می‌شوند. قطعنامه‌ای توسط تمام کشورهای جهان با امضای ایران صادر شده و کشتار غیرنظامیان محکوم می‌گردد. در انتهای این قطعنامه تأکید می‌شود که در صورت تکرار زلزله، عواقب بسیار بدی در انتظار رژیم صهیونیستی خواهد بود! ششصد میلیون دلار کمک مالی هم توسط همان تمام کشورهای جهان صورت می‌گیرد!

فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز دیگر بیاید. تمام مردم اعتصاب می‌کنند و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان می‌شوند. حمل و نقل عمومی مختل می‌شود. در نهایت زلزله تسلیم خواست مردم می‌شود و دیگر نمی‌آید!

آمریکا:
زلزله می‌آید. هیچ‌کس کشته و زخمی نمی‌شود اما دو نفر و نصفی بی‌خانمان می‌شوند. تلویریون ایران ده بار این خبر را پخش می‌کند و سیاست‌های باراک اوباما، جرج بوش، کلینتون و ... و کریستف کلمب مورد انتقاد شدید قرار می‌گیرد! وزیر خارجه‌ی آمریکا خطر تروریسم را گوشزد می‌کند و دوباره افغانستان را بمباران می‌کنند!

امارات:
زلزله می‌آید. نیمی از کشور نابود می‌شود. دور ساختمان‌های مخروبه نوار زرد می‌کشند و آن‌ها را به مکان توریستی تبدیل می‌کنند. ایرانی‌ها از این مکان‌ها دیدن می‌کنند و اماراتی‌ها با پول حاصل از صنعت توریسم، یک کشور دیگر درست می‌کنند!

ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام می‌کند که از امروز به مدت یک ماه، هر روز زلزله‌ای به بزرگی هشت و نیم ریشتر، توکیو را خواهد لرزاند. ساکنان توکیو زیر لب می‌گویند سوسکی بابا و برای امتحان کردن مقاومت ساختمان‌ها، سه ریشتر هم خودشان به صورت دستی به زلزله اضافه می‌کنند. یک دستگاه هم درست می‌کنند که جو را تبدیل به آب‌جو کند و موقع زلزله بیشتر سر حالشان بیاورد!

اسپانیا:
زلزله می‌آید. هیچ‌کس بر اثر آن کشته و زخمی نمی‌شود و فقط چند تا گاو به خیابان می‌آیند. مردم پارچه‌ی قرمز نشان می‌دهند و برای تفریح می‌دوند. گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمی می‌کنند!

ونزوئلا:
زلزله می‌آید. ایران ضمن همدردی با ملت فهیم ونزوئلا، برای آن‌ها حدود دو میلیون خانه‌ی پیش‌ساخته و مقادیر خفنی بیسکویت و کلوچه‌ی لاهیجان و کنسرو ارسال می
کند. قرار می‌شود تمام مردم ایران یا یک لقمه از غذایشان را به آن‌ها بدهند یا دولت خودش به زور یک لقمه از غذای ملت بزند و به آن‌ها بدهد. رئیس جمهور ونزوئلا هم لبخند می‌زند و با اوباما دست می‌دهد!

Ghormeh sabzi

Zutaten



500 gr.




Hammelfleisch(Keule) oder Rindfleisch
1 grossZwiebel
1 kleinTasse rote Bohnen
100 gr.Petersilie
100 gr.Porree-Art (tareh)
100 gr.Bocksklee (schanbalileh)
1 ELTomatenmark
2 Getrocknete Limonen

Salz

Pfeffer


Zubereitung

Fleisch in 3-4 cm große Stücke schneiden mit den Zwiebe1ringen in einem Schmortopf anbraten. Mit heißem Wasser ablöschen; (das Fleisch muß bedeckt sein) mit Salz und Pfeffer ,Tomatenmark würzen Die getrockneten Limonen hinzugeben ( ersatzweise Zitronensaft) Bohnen verlesen, waschen, (möglichst vorher einweichen!) und zum Fleisch geben über kleiner Flamme Fleisch und Bohnen fast gar werden lassen. Die Kräuter putzen, waschen und abtropfen lassen Alle Kräuter vorsichtig in einer Pfanne anbraten und zu Fleisch und Bohnen geben Nochmals bei kleiner Flame ca. 1/2 Std. garziehen lassen mit Zitronensaft säuerlich abschmecken. Hierzu reicht man neben Reis eine gevierteilte Zwiebel und Sabzi

در چنین روزی برای اولین بار هم دیگر را دیدیم ...

روزی خواهم آمد

روزی خواهم آمد ,
و پیامی خواهم آورد.
ودررگ ها , نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:
ای سبد هاتان پر خواب! سیب آوردم,
سیب سرخ خورشید.
خواهم آمد ,
گل سرخی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را,
گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت:
چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خوا...هم شد,
کوچه ها را خواهم گشت,
جار خواهم زد: ای شبنم, شبنم, شبنم,
رهگذر خواهد گفت:
راستی را شب تاریکی است,
کهکشانی خواهم دادش,
روی پل دخترکی بی پاست,
دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هرجه دشنام, از لب ها خواهم بر چید.
هرجه دیوار, از جا خواهم بر کند.
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را, پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد ,
چشمان را با خورشید,
دل ها رابا عشق,
سایه ها را با آب,
شاخه ها را با یاد.
و بهم خواهم پیوست,
خواب کودک را با زمزمه زنجره ها باد بادک ها,
به هوا خواهم برد. گلدان ها, آب خواهم داد.
خواهم آمد پیش اسبان, گاوان, علف سبز
نوازش خواهم ریخت مادیان تشنه, سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی درراه, من مگسهایش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر دیواری,
میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را, کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.

سهراب سپهری

Friday

Baghali Polo

Ingredients:
1 recipe Steamed Rice 1 package (10 ounce) frozen baby lima beans, thawed 14 tablespoons butter 3 cups freshly chopped dill 3 medium potatoes, cut into 1/cinch slices (optional) 1/4 teaspoon salon threads crushed and steeped in 2
tablespoons hot water Salt and freshly ground pepper to taste
Directions: Prepare Steamed Rice . Melt 4 tablespoons butter in a non-stick 6-quart saucepan. Arrange potato slices in single layer in saucepan. Spread one-thud of prepared rice over potatoes. Salt and pepper. Cover with half of lima beans, and half of dill. Cover with half of remaining rice and remainder of lima beans and dill. Top with remaining rice. Keep ingredients mounded high in center so steam can circulate. Sprinkle 114 cup water over rice. Slice remaining butter, place over rice. Cover rice with waxed paper. Wrap cover of pot in kitchen towel and place over saucepan to keep steam inside. Cook over medium-high heat 8 minutes, reduce heat to low, and cook 35 minutes or until rice is soft and fluffy. Set 1 cup rice aside. Mound remaining rice on serving dish. Remove potatoes from saucepan with spatula and place around rice or in separate dish. Sprinkle reserved cup of rice with saffron and mix well. Spread saffron rice on top of plain rice. Season with salt and pepper.


Zutaten: Menge und Zustand:

Basmati Reis 0,5 kg

Dicke Bohnen 0,4 kg fals Frisch:

garen und schälen.

Falls aus dem Glas:

auswaschen und schälen.

Dill 2 Bund klein schneiden

Kartoffeln 0,3 kg schälenin ca. 0,5 cm dicke Scheiben schneiden.

Safran 1/3 TL

Butterschmalz

Salz

Handlung:

Den Reis in reichliches kochendes Salzwasser geben und bissfest kochen. Rasch unter kaltem Wasser abschrecken bis es vollständig abgekühlt und die Stärke ausgespült ist. Dicke Bohen mit etwas Butterschmalz in eine Pfanne kurz anschwitzen. Dill hinzufügen und kurz mitschwitzen lassen. Ein Topf aufstellen (Teflon beschichtete Topf wäre besser), etwas Butterschmalz hineingeben. Die Karoffelscheiben salzen und den Topfboden damit bedecken. Reis und Bohnen vermengen und gehäuft wie eine Hügel auf die Kartoffeln geben mit einem Löffel oder Gabel einige Male einstechen.

Herdplatte klein stellen, Topfdeckel mit einem Geschiertuch umwickeln und ca. 1 stunde dämpfen lassen. Den Safran in 2-3 El Wasser auflösen, in eine Pfanne mit etwas Butterschmalz kurz erhitzen lassen. Ca. eine Portion vom fertig gegarte Reis hinzufügen und gut vermengen. Zum Hähnchen oder Lamm servieren. Restliche Reis auf einer platte geben und mit Kartoffel scheiben und mit Safran vermengte Reis garnieren.

Persian rice (Chelo)

Ingredients:
1 1/2 cups long-grain rice (preferably basmati or jasmine) Water Salt ¼ stick of butter Russet potato, thinly sliced
Directions:
1- Clean the rice with warm water and let it sit in a bowl of water for 1 to 2
hours; add two table spoons of salt into the water.
2- Pour water into a large saucepan and wait until it boils. Add rice and boil for 10 minutes. After boiling, drain the rice in a colander and rinse a little under warm water.
3- In a 2 to 3 quart nonstick saucepan, melt a ¼ stick of butter. You can put some sliced potatoes at the bottom of the pan and then pour the rice over the potatoes making a mountain like shape.
4- Then poke some holes with the end of the spoon in the rice. Let rice cook at medium temperature until steam comes out of the holes. Once steam rises lower the temperature to moderately low.
5- In a small bowl mix, some butter and three table spoons of water and pour on the rice. Cover pan with a kitchen towel wrapped around the pan’s lid. Cook the rice over moderately low heat until tender and a crust forms on bottom, 30 to 35 minutes.
Note: The white rice we made was garnished with saffron (dissolved in warm water), slivered pistachios and almonds drizzled with above saffron mixture), and barberries.

Fesenjan

Ingredients:
Chicken pieces, 1kg (2 pounds) Ground walnuts, 500 grams(1pound) 2 onions Pomegranate paste, 2 glasses Sugar, 2-3 spoons Salt and pepper
Directions:
Wash the chicken pieces, peel onions and slice thinly. Boil the chicken, onion with salt, pepper and turmeric to be well done. Then, Add ground walnuts and let it to be cooked for 30 minutes. After that add the pomegranate juice or paste (if using pomegranate paste, add 2 more glasses of hot water and bring to slow boil). If pomegranate juice or paste is sour, add some sugar (if you want the khoresht sweater add more sugar) to the khoresht. Care should be taken to cook the khoresht long enough so that the oil in walnuts comes out and the mix becomes quite thick. Khoresht fesenjan should be served with white rice.



Zutaten: Menge und Zustand:

Hähnchen 1 (ca.1kg) in Stücke zerlegt

Walnuße 0,25kg ½ fein gemahlen

½ grob gemahlen

Zwiebel 1 (groß) in kleine Würfel geschnitten

Granatapfelsirup 0.2L aus dem Asialaden

Kurkuma ½ TL

Salz,Pfeffer,Wasser

Zucker nach Bedarf

Handlung:

Das Hähnchen mit Salz und Pfeffer einreiben und in das heiße Fett goldbraun anbraten. In einer separate Topf Walnuße und Zwiebeln ohne Fett anrösten (Walnuße enthalten genugend Öl). Kurkuma und Granatapfelsirup noch hinzufügen.( Wer süßer mag 1-2 El Zucker dazu geben.). Ca. 1 Tasse Wasser aufgiessen. Das Hähnchen noch beigeben und etwa 1 Stunde schmoren lassen.

Mit Reis Servieren.

Thursday

اصفهان بارديگر پايتخت ايران شد

12نوامبر سال 1598 ميلادي (21 آبان) شهر اصفهان يك بار ديگر پايتخت ايران شد. شاه عباس اول تصميم به انتقال پايتخت از قزوين گرفته بود و كار اين انتقال هفت سال طول كشيده بود.
پيش از دوران سلطنت شاه عباس، اصفهان در سال 931 ميلادي به تصميم مرداويز قهرمان ملي ما كه سوداي احياء امپراتوري ايران باهمه مراسم و آيين هاي باستاني اش را در سر داشت، پايتخت اعلام شده بود. وي نخستين مراسم سده پس از ساسانيان را در همين شهر برگزار كرده بود و سخن گفتن و نوشتن، جز به فارسي را ممنوع ساخته بود. طغرل سلجوقي نيز مدتي اصفهان را پايتخت خود کرده بود. در سال 1915 هجری (1294 میلادی ـ زمان سلطنت احمد شاه ) هم تصميم گرفته شد كه اصفهان پايتخت شود كه به علت ورود نیروهای خارجی متخاصم یکدیگر به ایران و تبدیل ایران به گوشه ای از میدان جنگ جهانی اول عملي نشد.

به نوشته برخي از مورخان، شاه عباس پس از انجام كودتا بر ضد پدرش و بركنار ساختن او، به اين سبب كه در قزوين، مادرش به دست قزلباشها كشته شده بود، مايل نبود كه درآن شهر بماند و در نخستين فرصت اصفهان را پايتخت قرار داد و با اين كار، در عين حال خود را از دست قزلباشها كه يك سپاه متعلق به چند ايل بودند خلاص كرد و بعدا يك ارتش سراسري (عمومي) براي ايران به وجود آورد. مورخان ديگر، اهميت موقع جغرافيايي اصفهان را كه در مركز كشور و بر سر راههاي تجاري قرار دارد دليل انتخاب آن به پايتختي دانسته اند.

درنخستين مراسم رسمي نوروز كه در اصفهان برگزار شد، شاه عباس تاكيد كرده بود كه اصفهان تا ابد پايتخت ايران خواهد بود و دستور داده بود كه در اصفهان به كشورهايي كه در ايران نمايندگي سياسي و بازرگاني داشتند، زمين رايگان داده شود تا براي خود سفارتخانه بسازند و از دولتهاي ديگر خواسته بود كه در اصفهان سفارتخانه و مركز تجاري داير كنند. شاه عباس سپس به آباداني اصفهان پرداخت تا زيباترين شهر جهان شود. وي در اصفهان يك محله تازه براي كساني كه با او از قزوين نقل مكان كرده بودند بساخت كه به "عباس آباد" معروف شده است. شاه عباس كه در هرات متولد شده بود پيش از كودتا بر ضد پدرش، حكمران خراسان بود و در هرات مي نشست. وي از 1588 تا 1629 بر ايران حكومت كرد و کوشش بسيار بعمل آورد تا مرزهاي ايران را به حدود دوران ساسانيان برساند. از کارهاي نظامي مهم دوران او اخراج پرتغاليها از بحرين و سراسر خليج فارس بود.

در ترکیه

ساعت 9:05 دقیقه صبح سه شنبه 19 آبان است. هوا در استانبول اندکی خنک است. تا دقیقه ای قبل در خیابان های استانبول انسان می جوشید اما به یکباره انگار زندگی در استانبول و ترکیه می ایستد!

ماشینها وسط خیابان، پل و کوچه ها می ایستند و راننده و مسافران در را باز کرده و سر پا می ایستند.

مردم عادی که در کوچه ها و پیاده روها در حال حرکتند به یکباره بی حرکت می ایستند.

در وهله اول این اقدام ترک ها بسیار تعجب آور است. شاید اگر روز سه شنبه 10 نوامبر در استانبول می بودید چشمانتان چهار تا می شد!

مردم بعد از یک دقیقه بی حرکت ماندن به حرکت خود ادامه می دهند. سالی یک بار اکثر مردم ترکیه رأس ساعت 9 و پنج دقیقه دهم نوامبر به مدت یک دقیقه به صورت سر پا بی حرکت می ایستند. ماشین ها متوقف می شوند. کارگران ساختمانی نیز از جای خود تکان نمی خورند و سکوت می کنند. به طوری که می توان گفت زندگی در ترکیه برای یک دقیقه می ایستد!

اما علت آن چیست: بعد از پرس و جو متوجه می شوم دهم نوامبر سالروز درگذشت مصطفی کمال آتاترک اولین رئیس جمهور ترکیه است و مردم ترکیه به احترام وی درست در ساعت 9:05 دقیقه دست از کار می کشند و به احترام بنیانگذار جمهوریشان می ایستند.

چوپان در دادگاه انقلاب

همکلاسی داشتم به نام مهدی ضیا یی اهل بیرجند بود. او گفت یکی از افرادی که در زمان شاه فرد قدرتمندی در منطقه محسوب می شده یا به قولی برای خودش ارباب یا خان بوده برایشان تعریف کرده در زمان شاه یک دانش آموز را در بمدت یک تابسان به عنوان چوپان به کار گرفتیم و در انتهای تابسان بدون اینکه ریالی به او بدهیم به او گفتیم برو. او هم از خانواده ای فقیر بود و کاری در مقابل ما از دستش بر نمی آمد. انقلاب شد مرا به دلیل انجام چند جرم بازداشت کردند و بعد از مدتی به دادگاه انقلاب بردند. در کمال ناباوری دیدم که همان دانش آموز چوپان قاضی دادگاه انقلاب شده و یک آن پایم سست شد و بر روی زمین نشستم.

http://zarghanfilm.blogfa.com/

Tuesday

شد خزان گلشن آشنايى
بازهم آتش به جان زد جدايى
عمر من اى گل، طى شد بهر تو
وز تو نديدم جز بدعهدى و بى وفايى
با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفا دارى با تو چه دآرد سود
آفت خرمن مهر و وفايى
نو گل گلشن جور و جفايى
از دل سنگت آه
.....

سالروز گشايش آبراه درياي سرخ به رود نيل به تصميم داريوش بزرگ

دهم نوامبر سال 518 پيش از ميلاد كار ساختن آبراه ميان درياي سرخ و رودنيل به منظور عبور كشتي هاي ايران از خليج فارس به مديترانه تكميل شد. سنگنبشته هاي به دست آمده در طول این آبراه نشان مي دهد كه پس از اتمام كار هر قسمت از اين آبراه، جزئيات كار بر سنگ حك و در محل نصب مي شد كه مشروح آن دركتاب تاريك و روشن هاي مصر باستان تاليف مصر شناس آلماني كارول ميسليويك آمده است که اين کتاب توسط ديويد لورتن به انگليسي ترجمه شده و دانشكاه كرنل آمريكا آن رامنتشر ساخته است. به نوشته ديودوروس سيكولوس، اين آبراه به تصميم داريوش بزرگ و عمدتا با هدف نظامي ساخته شده بود، که باستانشناسان و مورخان متفق القول؛ آن را از كارهاي بزرگ بشر در قرون قديم اعلام داشته اند. مصر بسال 525 پيش از ميلادتوسط كامبوزيا (كمبوجيا، کمبوجیه، كامبيز) پسر و جانشين كوروش بزرگ تصرف شد و تا سال 404 پيش ازميلاد (به مدت 121 سال) يك ساتراپي (ايالت) ايران بود. خشايارشا نيز چنين آبراهي در يونان ساخت كه با حفاري هاي دهه گذشته به دست آمده است.
خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای نامردان ‌ بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

از این بودن، از این بدعت پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت،.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
دکتر شریعتی

Monday

يارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصيحت مي كرده، مي گه: پسرم خواستي زن بگيري، برو از فاميل زن بگير.. ببين تو همين دور وبر خودمون، داييت رفته زن داييت رو گرفته... عموت رفته زن عموت رو گرفته... حتي خود من، اومدم مادرت رو گرفتم

به غضنفر میگن روزی چند ساعت کار میکنی؟ میگه 25 ساعت. میگن مگه میشه؟ میگه صبح ها یک ساعت زودتر بلند می شم.

غضنفر میخواسته بچش رو نصیحت کنه! میگه چند سالته؟ میگه 16 سال میگه : خاک بر سرت الان هم سن سالات 30 سالشونه .

غضنفر رو داشتن ميبردن اتاق عمل، ازش ميپرسن: همراه داری؟ ميگه: آره، خاموشش كردم!!!

غضنفر رو داشتن به جرم قتل زنش محاكمه ميكردن، دادستان ميگه: سنگدل‌تو وقتی داشتی زنت رو ميكشتی، ندای وجدانت رو نشنيدی ?غضنفر ميگه: نه والله! بس كه اين زنيكه جيغ و داد ميكرد مگه ميذاشت ما چيزی بشنويم؟

دكتر حسين فاطمي

دكتر حسين فاطمي روزنامه نگار و وزير امورخارجه دولت دكتر مصدق 18 آبان 1333 تير باران شد. وي كه محكوميتش چند روز پيش از اين تاييد شده بود هنگام اعدام 34 ساله بود. حكم دادگاه نظامي پس از تاييد و امضاي شاه به اجرا درآمد. دكتر فاطمي در 1299 در نائين اصفهان به دنيا آمده بود و پدر و پدر مادرش روحاني بودند. وي كار روزنامه نگاري را با نوشتن مطلب براي نشريه برادرش آغاز كرده بود و در سال 1328 پس از تاسيس جبهه ملي به آن پيوسته و مورد توجه دكتر مصدق قرار گرفته بود. فاطمي سپس با انتشار باختر امروز آن را عملا به صورت روزنامه ناشر افكار جبهه ملي درآورده و در دوره هفدهم، از تهران به نماينگي مجلس انتخاب شده بود. در بهمن ماه 1330 درمراسم پنجمين سال مرگ محمد مسعود ناشر مرد امروز كه در خيابان اكباتان به قتل رسيده بود هدف گلوله مهدي عبدخدايي 14 ساله و عضو جمعيت فدائيان اسلام قرار گرفته و مجروح شده بود. وي تا پايان عمر از عوارض اين زخم مي ناليد. دكتر فاطمي كه از خارج دكترا گرفته بود پس از مدتي كه دستيار دكتر مصدق بود به سمت وزير امور خارجه ايران منصوب شده بود. وي خروج شاه از كشور در مرداد ماه 1332 را به دليل اين كه قبلا شوراي سلطنت را تشكيل نداده بود و نيز بدون برنامه از پيش تنظيم و اعلام شده وطن را ترك كرده بود، فرار اعلام داشت و به سفارتخانه ها دستور داد كه با او تماس نگيرند. فاطمي 25 مرداد 1332 در كودتاي مقدماتي سرهنگ نصيري (بعدا ارتشبد و پس از انقلاب اعدام شد) دستگير اما موفق به فرار شد. روز 28 مرداد در خانه دكتر مصدق بود و چون مي دانست كه شاه دشمن خوني اوست، پس از به محاصره درآمدن خانه، از آنجا فرار كرد و پنهان شد و تا اسفند همان سال كه در خانه اي در كوچه رضائيه منشعب از ميدان تجريش دستگير شد هر چند وقت در يك خانه پنهان بود. همسايه آن خانه به تصور اين كه يك توده اي ريش گذارده و خود را به بيماري زده و در آنجا پنهان گرديده جريان را اطلاع داد و ماموران فاطمي را گرفتند و به فرمانداري نظامي بردند كه در آنجا چند نفر (گويا با نقشه قبلي برخي مقامات) وي را هنگام انتقال تحت الحفظ از ساختماني به ساختمان ديگر چاقو زدند!! و مجروح كردند. محاكمه دكتر فاطمي غيرعلني انجام گرفت و كسي جز اعضاي محكمه نتوانست حرفهاي او را بشنود. شاه با فرجامخواهي دكتر فاطمي موافقت نكرد، درخواست روحانيون و بزرگان اصفهان را هم در دادن يك درجه تخفيف به او نپذيرف و با اين كه غير نظامي بود و اقدام مسلحانه نكرده بود سحرگاه 18 آبان 1333 در ميدان تير لشكر دو زرهي به جوخه اعدام سپرده شد و تيرباران گرديد. روحانيون اصفهان در يك تلگرام گروهي به شاه نوشته بودند كه حسين فاطمي يك سيد و از اولاد پيغمبر است و قتل او براي سلطنت يمن نخواهد داشت. پس از انقلاب 1357 و تغيير نظام، خيابان آريامهر تهران به دكتر حسين فاطمي تغيير نام داده شد و تنها نامي از ميان پيروان خط دكتر مصدق است كه پس از كناره گيري مهندس بازرگان از رياست دولت موقت، هنوز از خيابان حذف نشده است و برخي دليل آن را تعلق دكتر فاطمي به خاندان روحاني معروف نائين مي پندارند.

علامه اقبال

امروز زادروز محمد اقبال (علامه اقبال) فيلسوف، انديشمند و شاعر فارسي سرا است كه نهم نوامبر سال 1877 در سيالكوت (كشمير پاكستان) به دنيا آمد و 21 آوريل سال 1938 (پيش از استقلال هند و ايجاد كشور پاكستان) درگذشت. اقبال و محمدعلي جناح از پدران موسس پاكستان بشمار مي آيند. اقبال در دانشگاه لاهور و دانشگاههاي انگلستان تحصيل كرده و از دانشگاه مونيخ دكترا گرفته و تز دكتراي خود را درباره متافيزيك از ديدگاه انديشمندان و فلاسفه ايران نوشته بود. اقبال عميقا تحت تاثير افكار مولوي و جامي بود و نيچه را متفكري بزرگ مي پنداشت. وي كه از طريق وكالت دادگستري و مشاوره قضايي امرار معاش مي كرد در سال 1906 به فكر تاسيس حزب مسلمانان هندوستان برآمد. اقبال در برابر نوشته گوته، كتاب پيام مشرق زمين را نوشت و در برابر اشاره نيچه به سوپرمن، پرفكت من (انسان كامل) را مطرح ساخت. مجموعه اسرار خودي اقبال آن چنان نافذ جلوه كرد كه انگلستان به او لقب سر داد. اقبال در سال 1926 وارد مجلس محلي لاهور شد و از آن پس وسيعا براي عملي ساختن فكر خود به ايجاد پاكستان مركب از مسلمانان هند دست به اقدام زد. پس از ايجاد پاكستان، اقبال عنوان شاعر پاكستان و شاعر شرق لقب گرفت. وي علاوه بر فارسي به اردو هم اشعار فراوان سروده است. بيشتر اشعار اقبال زمينه فلسفي دارد. در پاکستان، نهم نوامبر به مناسبت زادروز علامه اقبال - روز اقبال نامگذاري شده است.

Sunday

نگاه کن آفتاب میشود

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نوره...ا
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز
مرا ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن تو می دمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد