Tuesday

مهاجرت

اونایی که از ایران مهاجرت کردند و اونایی که هنوز تو ایران هستند، نظرشون را راجع به مهاجرت به کشورهای دیگه بنویسند و همچنین وضعیت کشورهایی را که الآن توش زندگی میکنند. شاید دیگران بتونند از این نظرات استفاده کنند و به یک جمع بندی برسند.

موضوع جالبی است باید بگم آنهایی که مهاجرت میکنند خیلی چیزها را از دست میدهند که قبلا یا نمی دانستند که دارند و یا فکر نمیکردند براشان مهم باشد یکی از مهمترین چیزهایی که مهاجرین از دست میدهند و خیلی پبراشون گران تمام میشود شبکه دوستان و همکا...ران و لینکهایی که براشون پولساز و موقعیت ساز بوده و بعد از مدتها این شبکه شکل گرفته فکرکنید از زمان مدرسه دانشگلاه کار همسایه و خیلی مناسبت های دیگر و یکباره تمام این شبکه برای شما وجود نخواهد داشت و باید تاره یکی یکی این شبکه را در جای جدید برای خودتان بسازید با کسانی که مشترکاتتان خیلی با آنها کم است

شاید هم به همین دلیله که شبکه های اجتماعی مجازی عین همین فیسبوک و مثل همین گروه خودمون هر روز بیشتر از قبل داره پا می گیره. با توجه به اینکه این روش جدید برای بازیابی شبکه های قبلی هر فرد هنوز نوپاست،فکر کنم هنوز نمی شه تصمیم گرفت که آیا این روش از این نظر موثره یانه؟

این مطلب شما بحث روانی قضیه را شاید پوشش بده بعضی موقعها بعنوان مثال آنهایی که از دوستان و آشناها جدا هستند این شبکه های مجازی میتوانه تا حدودی خلع آن را پر کنه ولی لینکهایی که ما در ایران داریم وقتی مهاجرت میکنیم آنها را نداریم اگر تو ایر...ان مریض بشویم حداقل دو یا سه تا دکتر آشنا داریم که با آنها مشورت کنیم آنها را اما اینجا نداریم یا اگر خواستیم کارمان را عوض کنیم 2 یا 3 تا رفیق داریم که بتوانه جای بعدی را برامون توصیه کنه ولی در مهاجرت شما تنهایید

خوب در واقع نظر من هم به این بود که در آینده خواهیم دید که این شبکه ها تا چه حد از حالت مجازی خارج شده و بالفعل به کمک ما میان. من توی ایران خوب طبعا تعدادی دوست داشتم. ولی الان با کمال تعجب دارم میبینم دوستانی که سالها... پیش اومدن اینجا ، وتا وقتی ایران بودم از دست رفته تلقی می شدن،به کمک این شبکه ها و مشابه اونا ،بازیابی میشن! درست مثل اینه که میگن:خدا گر زحکمت ببندد دری- ز رحمت گشاید در دیگری- حالا باید بیینیم این دوستان و سایر دوستانی که توی گروههایی شبیه اینجا پیدا میکنیم- تا چه حد می تونن در زندگی ما موثر واقع بشن. این در واقع بستگی به همت و علاقه خودمون به شروع دوباره ی یه رابطه ی از دست رفته داره

بنطر من خوشبختی تو جایی که ما زندگی میکنیم نیست یعنی اگر کسی فکر بکنه با تغییر مکان جای بهتری پیدا میکنه من بشخصه معتقدم مثل قدیمها که میگن آسمان همه جا یک رنگ است توی ترازو بگذارید در انتها کفه ترازو با هم برابر میشه البته نباید منکر شد که... مهاجرت بقدری سخته که آنهایی که یبه این سختی تن میدهند در آخر آبدیده تر میشوند ولی بنظر من خوشبختی در نحوه مدیریت بر خودمون هست اگر یاد بگیریم چگونه خودمون را مدیریت کنیم آنموقع میتوانیم از زندگیمون لذت ببریم هر کجا که باشیم فقط آنهایی که به گفته علی میخواهند بفکر مهاجرت باشند میگم خودتان را آماده یک چلنج سخت کنید

آقا فریبز من یک کمی با نظر شما مخالفم البته بگم که من خودم توی ایران زندگی می کنم . اما جرا مخالفم؟ آسمان همه حا یک رنگ نیست بلکه ما خودمون با توجه به هدفی که داریم دنبال اون رنگی می ریم که دوستش داریم. اگه هدفمون از مهاجرت مشخص باشه و این ...هدف رو توی ایران نتونیم بدست بیاریم و با فکر و بررسی رفته باشیم با تمامی سختی هاش مطمئن باش از اینجا موندن بهتره. مگه توی ایران برای رسیدن به یک موفقیت سختی نمی کشیم. بسیار زیاد فقط زبون همدیگر رو بهتر می فهمیم. در واقع در پاسخ سوال علی باید بگم اونچیزی که معیار موفقیت در زندگی هستش به نظر من اینه چقدر به هدفهای زندگیمون نزدیک شدیم اصلا مهم نیست کجا هستیم ایران یا جای دیگه. پس مهاجرت یا موندن توی ایران فقط یک وسیله می شه واسه رسیدن به هدفهامون اگر کسی نتونست با مهاجرت به اهدافش برسه این فرمول واسه شخص دیگه ای صدق نمی کنه و درمورد ایران موندن هم همینطور.

آقا رحیم عزیز با حرفهاتون موافقم کاملا درست میگوئید ولی نکته ای که هست اینه که ما آدمها فراموش کاریم من خودم را میگم وقتی زندگی اینجا بهم فشار میآورد فقط به یاد خوبیهای ایران می افتم و بدیهای اینجا و شاید چون اینجا تو رانندگی کسی جلوم نمیپی...چه یا کسی تو صف جلوم در نمی آید یادم رفته تو ایران چجوری رانندگی میکنم خود من و فقط دلم برای کله پاچه و حلیم صبح جمعه تنگ میشه آره درست میگید شما ولی شما بنظر من این احساس را تا حالا تجربه نکردید که اگر یکی از نزدیکانتان خدای ناکرده از دنیا بروند نتوانید در مزاسمشون شرکت کنید و به بازماندگانشان روبوسی کنید و بهشون بگوئید در غمشان شریکید من پدربزرگم از دنیا رفت ولی نتوانشتم تو مراسمش شرکت کنم دیگه هم نمیتوانم

ضمن اینکه من فکر میکنم اون شبکه ی اجتماعی در ایران که دوستان ازش یاد میکنن اصلاً حُسن نیست. شما باید تمام زندگیتون رو براساس روابط ایجاد کنید. از خرید یک قرص نان تا برنده شدن در یک مناقصه نیارمند رابطه است. تا مریض بدحال میشیم قبل از اینکه به اورژانس زنگ بزنیم فوراً دنبال یه آشنا تو بیمارستان میگردیم. چون قانون حکمفرما نیست با تکیه بر روابط بدنبال حل مشکلات زندگی هستیم.

تا وقتی با آینه ی حافظه در قاب خاطرات به پشت سرتان و گذشته نگاه می کنید همین طوره که میگید. همونطور که آقا رحیم گفتن باید برای برنامه و هدفی مسیرتان را انتخاب کرده باشید. چیزی که تحمل سختی های عاطفی زندگی در غربت را برایتان توجیه پذیر کند والّا این تحمل فرساینده و آزاردهنده مشکل آفرین خواهد شد.

متاسفانه خداوند همه چیز را با هم بما نمیدهد یک چیز را میده باید یک چیز دیگه را از دست بدید خیلی خوبه ما که میخواهیم یک تصمیمی بگیریم تمام عواقبش را بشناسیم و بدانیم با بدست آوردن آن اهداف از چه چیزهایی باید بگذریم من خودم کاملا که هیچی تا ده درصدش را هم بیشتر نمیدانستم و بهش فکر نکرده بودم

من لندن هستم و 5 سالی هست که اینجام من هدفم ایجاد یک محیط آموزشی خوب برای پسرم بود و به قول شما این سختی ها را هم تحمل میکنیم ولی بعضی موقعها میگم این همه سختی برای چی مگه خود ما تو ایران درس نخواندیم ولی بیشتر من خواستم به دوستانی که در فکر مهاجرت هستند بگم داستان آسان نیست بعضی ها شاید بگن آن الان جاش خوبه میخواد جاش تنگ نشه میگه سخته شاید بخندید ولی بعضی ها اینطوری فکر میکنند ولی مهاجرت واقعا سخته

برای همین به نظرم کسانی که قصد مهاجرت دارن برای یک درصد هم که شده احتمال برگشتن رو بدن و همه ی پل هارو خراب نکنن و قبل از رفتن طوری برای خودشون و اطرافیان جا بندازن که اگه یک روزی بستوه آمدن برگشتشون توام با رضایت مندی باشه و احساس "از اینجا رانده و از اونجا مانده" سراغشون نیاد.

راستش بعضی ها نظر دیگری دارند میگن وقتی شما پلی برای بازگشت نداشته باشید باید تمام تلاشتون را بکنید که موفق بشوید من نه موافق نگه داشتن پل و نه خراب کردنش هستم من فکر میکنم باید یک مرحله قبل از تصمیم را بیشتر براش مایه بگذاریم باید قبل از تصمیم تمام جوانب را ببنیم یعنی واقعا تمام جوانب را

فریبرز جان این کاملا واضحه که باید قبل از تصمیم های جدی زندگیمون خوب فکر کنیم و تمام جوانب اونو درنظربگیریم ولی یک چیز مهم رو نباید فراموش کنیم کلی هم حساس باشیم می بینیم بعضی وقتها بازهم یک عواملی که قبلا شناختی ازش نداشتیم باعث می شند که ...برخلاف میلمون پیش بیاد. ولی این نباید باعث بشه قطع امید کنیم حتی اگه برسیم به اینکه باید چند قدم دوباره برگردیم عقب. می دونم شاید در شرایط تو نباشم و حرف زدن خیلی آسون باشه ولی من مطمئنم وقتی تصمیمی به این جدیی گرفتی که بری خارج به خاطر پسرت خیلی تو و همسرت زاجع به اون فکر کردین و این هدف هم بسیار مهم و مقدس بوده ولی فریبرز(امیدوارم ناراحت نشی فقط نظر خودم رو می گم) اگر به خاطر دوری از خانوادت و شرکت در مراسم پدربزرگ مرحومت داری این هدفت رو شکست خورده می بینی فکر کنم اگه بتونی به هدفت فکر کنی و پسرت در شرایطی که فکر میکنی بهتره رشد کنه ارزشش رو داشته باشه. مطمئنا هم خانوادت درایران و روح پدربزرگت اگه ببینند فرزندت مسیربهتری را پیدا کرده بیشتر خوشحال می شن.مگه اینکه ببینی فرزندت توی اونحا کاملا مسیر اشتباهی رو داره میره اونوقت شکست خوردی

من فكر مي كنم هر كسي به سهم خودش و توقع خودش به مساله مهاجرت نگاه ميكنه. من با اين حرف كه اسمان همه جا يكرنگه به شدت مخالفم. چون نيست. بعدشم اينكه به فرض محال هم كه اسمان يكرنگ باشه ما آدمها روي زمين زندگي ميكنيم و احتياج به قانون و امكانات... براي زندگي داريم. احتياج به شناختن و شناخته شدن داريم.
بعدهم مساله مهاجرت براي ما ايراني ها كه خيلي توي كاميونيتي بودن و خانواده شلوغ دور و برمون باشه و مادرم پس چي كار كنم و آخ برادرم و نديدم و اينها داريم خيلي بعد احساسي سنگيني داره. من هيچ قوم ديگه به جز خودمون و هنديها رو نديدم كه اينقدر پيچيده به مهاجرت نگاه كنن. به نظرم وقتي آدم آزادي انتخاب محيط داشته باشه خوبه كه مهاجرت كنه. وگرنه اگه براي فرار از مشكلات باشه كار سخت ميشه و آدم احساس تبعيدي بودن بهش دست ميده. در كل من چيزهايي رو كه دنبالش بودم پيدا كردم. خيلي هم آدم احساستي اي نيستم كه دوري از خانواده بچگي هام اذيتم كنه. اما با اينحال وقتي سال اول مهاجرتم خبر فوت پدرم رو بهم دادن و من نتونستم برم خيلي حالم بد شد. اما به اين فكر نيافتادم كه برگردم. چون تقصير من نيست و من انتخابي كه كردم پاي عواقبشم هم هستم.

مهاجرت خيلي پيچيده و خيلي غير قابل پيش بيني هستش. ولي اگر بخواهيم مطلب رو به يكسري اجزا بشكنيم كه بحث در موردش ساده تر بشه ميتونيم بگيم كه مثل يك معادلهء چند متغييره ميمونه. مثلا، يك متغيير خود فرد از نظر اموخته ها و تجربياتش، متغيير بعدي ج...نبهء احساسات اين فرد و تواناييش در كنترل اين احساسات هستش، متغيير بعدي تواناييها و سلامت همسر و فرزندان هستش، متغيير بعدي سلامت روحي و جسمي عزيزان در ايران، متغيير بعدي كشور مقصد، متغير بعدي منطقهء جغرافيايي و صنعتي براي اسكان، متغير بعد وضعيت اقتصادي خود فرد، متغير بعد وضعيت كار و اقتصاد در كشور مقصد، ووهمينطور ميشه پارامترها و متغيرهاي ديگه اي هم پيدا كرد. و خيلي متغيرات هم قابل شناسايي نيستن تا وقتي كسي خودش مهاجرت كنه. تازه وقتي كه كسي مهاجرت كنه بدليل تعدد اين متغيرات و وضعيت وانتخابهاي افراد، جوابهاي بدست اومده براي افراد و خانواده هاي مختلف ميتونه زمين تا اسمون با هم فرق كنه. لذا، هيچ كسي حتي خود ادم هم تا وقتي مهاجرت نكنه نميتونه معناي مهاجرت رو درست درك كنه.. چون يك نتيجهء كلملاً شخصي هستش.از همه جالبتر اينه كه در طول زمان، همون فرد ثابت هم جوابهاي متفاوت و نتيجه گيريهاي متفاوت ميكنه. مثلاً، اولش كه تازه رسيدي خياي خوشحالي، ولي بعد از چند وقت دلت براي خانواده ات تنگ ميشه و كار هم پيدا نكردي، داري از جيب ميخوري، پيش خودت ميگي ...اخه نونت نبود، ابت نبود، مهاجرت كردنت واسه چي بود. بعدش كار پيدا ميكني و يك مدت خوشحالي، شايد خانوادت بهت سر ميزنن يا خودت ميري ايران و فكر ميكني عجب كار خوبي كردم كه استقامت بخرج دادم. باز دوباره بعد يكي دو سال دلت تنگ ميشه،وميري ايران ميبيني همه پير شدن و همهء دوستات دارن پول پاروميكنن يا حداقل اينجوري وانمود ميكنن. باز دوباره بفكر برگشتن مي افتي. و فكر ميكني اشتباه كردي. اگر جند سال ديگه بموني ديگه به خارج خيلي عادت ميكني، دلت براي همه تنگ ميشه ولي هربار ميري ايران از وضعيت رانندگي، برخورد مردم، توهينهايي كه حتي مردم عادي توي تاكسي بهم ميكنن ناراحت ميشي. ديگه مثل اون موقعي كه ايران بودي پوستت كلفت نيست. فكر ميكني حتي اگر ايران بهتر باشه، ايا من ميتونم خودمو وفق بدم و توش زندگي كنم؟ تازه من كه هيچي، ايا همسر و بچه هام ميتونن؟من شخصاً، تقريباً تمام اين مراحل رو پشت سر گذاشتم. بهار سال ١٣٨١ براي سه ماه اومدم ايران. جداً بفكر ايجاد يك بيزينس بين ايران و كانادا بودم. حتي پدر و مادرم توي ساختمون خودشون براي من و خانومم يك اپارتمان هم خريدند. برگشتم كانادا چون خودم ه...نوز داشتم ام.بي.ا ميگرفتم و خانومم هم پي.اچ.دي ميگرفت. در داخل كتابخونه به دانشجوهاي فوق و دكترا اتاق مطالعه كرايه ميدن. در ديماه همون سال، دوتايي رفته بوديم درس بخونيم. تلفن خانومم زنگ زد. "تا روز شنبه بياييد ايران حال مامان خوب نيست" .ومن فهميدم كه مادر عزيزم فوت كرده و چون به تشييع جنازه نميرسيم، ميخوان حداقل به مجلس ترحيم برسيم. فكر ميكنيد در اون لحظه مهاجرت تصميم خوبي بنظر ميرسيد؟ احساس گناه تؤام با غم.سال بعد براي مراسم سالگرد رفتيم. جاي خالي مادرم رو نميتونستم و هنوز هم نمي تونم تحمل كنم. انگار يك قسمت بزرگي از ريشه اي كه در ايران داشتم قطع شد. الان بعدزاز سالها، ديگه پدرم هم با ما در كانادا زندگي ميكنه. تنها برادرم هم اينجاست. دلم براي... فاميلهام و دوستام تنگ ميشه. هنوز در مورد مادرم ناراحت هستم. ولي اين روزها مهاجرت باز هم بنظر فكر خوبي ميرسه. شايد در اينده باز هم شرايطي بوجود بياد كه شك كنم ايا كار خوبي كردم. شايد حتي يكروزي دوباره برگشتم. ولي اينده ثابت ميكنه كه چي قراره فكر كنم ، چه احساسي داشته باشم. و چي كار كنم. پيش بيني كردنش سخته. خيلي هم سخته.



No comments:

Post a Comment