من یک خاطره از دکتر شیدفر تعریف کنم: من یک درس با ایشون داشتم که تقریبا درس مهمی بود ولی اصلا نمیفهمیدم که شیدفر چی میگه، لهجه شیرینی داشت و خیلی هم تند تند صحبت میکرد فقط من چند کلمه را در طول یک ساعت و نیم میفهمیدم که همراه با آب دهان فراوان بود که به بیرون پرتاب میشد. این بود که تصمیم گرفتم سر کلاس نرم. همیشه حضور و... غیاب نمیکرد. تا اینکه به کسانی که غیبتشون به سه تا رسیده بود اخطار داد که اگر باز هم غیبت کنید حذف میشید. من هم جزو این افراد بودم. خلاصه یک جلسه که باز هم حوصله نداشتم سر کلاس برم حضور و غیاب کرده بود. دوستان وساطت کرده و گفته بودند که دانشگاه اومده ولی حالش اصلا خوب نبوده که سر کلاس بیاد، روی به مرگ بوده و مجبور شده بره بهداری دانشگاه. این کلاس ساعت ۱۰-۱۲ بود. موقع ناهار بچهها را دیدم جریان را تعریف کردند خیلی تشکر کردم. توی عالم خودمون چند نفری بعد از ناهار داشتیم میرفتیم به سمت دانشکده که یک دفعه بدون این که متوجه باشیم، دکتر شیدفر جلمون سبز شد در حالی که داشتیم میخندیدیم. نه گذاشت نه برداشت، به من گفت تو که داشتی میمردی کی زنده شدی؟
جک تعریف کردن دکتر شیدفر را خوب میفهمیدم، چند باری که تعریف کرد من جزو معدود کسانی بودم که میخندیدم. یک بار دستش تا آرنج گچی بود : ) میخواست از روی کتاب بگه که چه تمرینهای را حل کنیم، انگشتیش را توی دهانش کرد که راحت تر ورق بزنه، من داشتم نگاهش میکردم، خیلی با مزه بر گشت گفت عجب گچ خوشمزه ائه ها، خوب است تا آرنج دستم را بلیسم، تنها کسی که خندش گرفته بود من بودم. تا مدتها بعد بچهها میپرسیدن که جریان چی بود که خندیدی؟
No comments:
Post a Comment