راستش یک دفتر فرهنگی بود که یک سری آقایون اونجا بودند، پنجرهای داشت که به راحتی میشد از طریق آن در ورودی و در نتیجه ورود و خروج افراد و همینطور سالن طبقه هم کفّ را زیر نظر داشت. چند تا از این ...آقایون که ظاهر مذهبی داشتند و به خصوص یکی از آنها، کار اصلیش زیر نظر گرفتن خانمها و وضعیت حجاب و رفتارشان بود. ما چند نفر تصمیم گرفتیم که پیشنهاد بدهیم از ۵ روز هفته یک روز هم کاملا دفتر در اختیار خانمها باشه، بماند که قبول نمیکردن، بالاخره با اصرار زیاد یک روز قرار شد که در دفتر باشیم. در ضمن دانشکده یک روزنامه دیواری علمی داشت که با همکاری دوستان مطلب را از منابع مختلف تهیه میکردیم و در توجیه مستقر شدن در دفتر فرهنگی، روزنامه و کارهای مربوط به آن را پیش کشیدیم. ما شنیده بودیم که پرونده سازی برای بچهها میکنند . در این دفتر میزی بود که حاضر نشدند کلیدش را بهمون بدهند. یکی از این آقایون گفت که یک سری پوشه و مطلب هست که مربوط به کار شما نمیشه!!! خلاصه ما چند هفتهای به دفتر میرفتیم تا این که به یکی از دوستان اطلاع دادند که یک نفر از بین شما رفته و هر چی توی دفتر بوده به هم ریخته و از همه بد تر این که زده در قفسه میز را شکونده و آن پوشهها و مطلب داخلش را برده. حالا باید به ما بگین که کار کدام یکیتون بوده. من شاکی ندارم که اصلا هم چین اتفاقی نیفتاده بود صرفاً برای اینکه ما را دک کنند این ادعا را کردند. بعدها شنیدم که همون آقایی که تقریبا همه کاره دفتر بود فرماندار یکی از مناطق جنوبی کشور شده......
No comments:
Post a Comment