Monday

پروفسور محسن هشترودی ؛ دانشمندی که انسان بودن را آموزش می داد

13
شهریور ماه ، سی و چهارمین سالگرد درگذشت پروفسور محسن هشترودی بود . آزاد مردی که در تمامی زمینه های فرهنگ بشری از دانش تا هنر و ادب و فلسفه یکی از بزرگان ایران زمین در این قرن بود . این بار در این نوشتار تنها به یک دلیل می نویسم ، آن دلیل را از زبان استاد بخوانید : اگر با بزرگداشت گذشتگان می خواهیم کاری کنیم که جوانان امروز به استخوان های پوسیده ی آب و اجدادشان ببالند ، سخت خطاکاریم و اگر با انجام این کار می خواهیم امروزیان را تحقیر کنیم و به آنان بفهمانیم که نتوانسته اند مثل پدرانشان در زمینه های گوناگون علمی ، ادبی و هنری بشکفند در اشتباهیم . اما اگر می خواهیم از این راه آنان را بر انگیزیم تا راه آن بزرگان را در پیش بگیرند ، راهمان درست است و باید آن را دنبال کنیم .

محسن هشترودی 22 دی ماه 1286 در تبریز متولد شد . پدرش شیخ اسماعیل هشترودی از بزرگان روزگار و نماینده ی مجلس شورای ملی بوده است . او تحصیلات ابتدایی را درتهران در مدرسه های سیروس و اقدسیه آغاز کرد و از کلاس هشتم به دارالفنون رفت . روزی که وارد دارالفنون شد آموزگار درس هندسه برای آنکه میزان دانش او را بسنجد ، از او خواست که در پای تخته قضیه ای را اثبات کند و او از راه تازه ای که در کتاب درسی نبود آن قضیه را در کمال خونسردی اثبات کرد . در 1304 تحصیل در دارالفنون را به پایان رساند و چند سالی پزشکی خواند اما نیمه کاره آن را رها کرد و برای آموختن مهندسی مکانیک به پاریس رفت اما آن را هم نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت .

پیش از آنکه داستان ریاضیدان شدن استاد را ادامه دهم از زبان استاد خاطره ای درباره ی ریاضیات و وضع آموزش آن که گویا همیشه در این سرزمین بد بوده است را می نویسم : درس خواندن در آن اوایل برای من تکلیف شاقی بود ، زیرا پیش خودم فکر می کردم که این همه درس را برای چه باید یاد بگیرم و اینها مرا به چه کار خواهند آمد . البته این روش غلط "آنها" ( کسانی که امروز خود من و "ما" های دیگر جاشان نشسته ایم ) بود که طبع حساس مرا آزرده می داشت ، مخصوصا در ریاضیات بسیار ضعیف بودم ... فراموش نمی کنم که در سال ششم ابتدایی ، وقتی امتحان تعیین قوه می کردند ، معلوم شد که محسن هشترودی یعنی من در ریاضیات به اندازه ی کلاس سوم هم سواد ندارد !

استاد در سال 1308 پس از بازگشتن از پاریس تحصیل در رشته ی ریاضی را در دانشسرای عالی که بعدها تربیت معلم نام گرفت آغاز کرد و در سال 1311 ، شاگرد اول دانشسرای عالی شد و جز پنجمین گروه دانشجویان اعزامی به فرانسه . او سه نفر را معلمان اصلی خود در تهران می داند ، نخست برادرش ، محمد ضیا هشترودی که ریاضیدان و ادیبی خودساخته بود که درباره ی نظریه ی اعداد در ریاضیات عالی تحقیقاتی داشت و به ویژه درباره ی قضیه ی مشهور فِرما پژوهشی تازه کرده بود - او به جز استادی برادرش در ریاضیات عالی ، استاد غلامحسین مصاحب و عبدالله ریاضی هم بود - ، معلم دومی که هشترودی از او نام می برد ، غلامحسین رهنما است و دیگری استاد بزرگ عبدالعظیم قریب .

هشترودی در 1312 در آزمون آنالیز عالی از دانشکده ی علوم پاریس امتیاز نخست را می گیرد و دو سال زودتر از موعد مقرر لیسانس دوم خود را از دانشگاه سوربن گرفت . در 1315 از پایان نامه ی دکترای خود با نام "فضاهای تصویری عنصر" از دانشگاه سوربن دکترای دولتی ( اِتا ) گرفت . استاد او اِلی کارتان ، بنیانگذار ریاضیات جدید فرانسه بود . هشترودی به صلاح دید استادش می خواست به آلمان برود اما سفارت ایران مخالفت کرد و او به ایران بازگشت .

او آن قدر از دانش بهره داشت که پس از بازگشت به ایران آموزش ادبیات و فلسفه و ریاضیات را در دانشکده ی ادبیات و علوم و دانشسرای عالی تهران که آن زمان در یک جا بود ، آغاز کرد . در سال 1320 در ضمن اشتغال در بانک ملی به استادی دانشگاه تهران رسید و در سال 1321 صاحب کرسی مکانیک تحلیلی این دانشگاه شد . او در سالهای دهه ی بیست با بزرگانی چون انیشتین ، برتراند راسل و اُپن هایمر نشست هایی داشت . پروفسور هشترودی در زمان زندگی خود یکی از دویست دانشمند برجسته ی جهان بود و به همین دلیل با بسیاری از دانشمندان بزرگ جهان در آن زمان ارتباط داشت ، در آن زمان بسیاری می گفتند که پروفسور هشترودی ، یکی از دانشمندانی بود که به فتح فضا توسط روس ها کمک کرد .

درباره ی پروفسور هشترودی نوشته اند که قامتی متناسب و قیافه ای گیرا داشت و با کردار پر وقار و گفتار گرم خود ، حاضران را مجذوب می کرد . بردبار و بلند نظر بود . فروتن و مودب بود اما بی ادبی دیگران را نمی توانست تحمل کند . به شدت احساساتی بود و عکس العملش خیلی زود با جاری شدن قطره های اشک و یا بد و بیراه گفتن به زمین و زمان بروز می کرد . از چاپلوسی به شدت آشفته می شد . دشمن ریا و ریاکاری بود . در روبه رو شدن و ایستادن در برابر بالادستی ها مناعت خود را حفظ می کرد و از بیان باورهایش پروایی نداشت و در برابر زیردستان افتادگی و عطوفت داشت و هیچ گاه پشت اشخاص غیبت نمی کرد . به شدت جوان گرا بود و مهم اینکه بر حقیقت جوان گرایی و ناگزیر بودن آن هشیار بود . معلمی بود که در آموختن به کوچک و بزرگ و عامی و دانا فرقی قایل نبود و به همه در هر سطح علمی که بودند ، مطالب تازه را مشفقانه می آموخت .

سالیان دراز ، به عنوان معروف ترین ریاضی دان ایران شناخته می شد و صدایش در دانشگاه و در جمع دوستان و در رادیو و تلویزیون و قلمش در مطبوعات از دانش و هنر می نوشت . به سبب جامعیتی که در فرهنگ و دانش داشت هر جا که سخن می گفت ، تمام حواس جمع را متوجه ی خود می کرد و همه به سکوت فرو می رفتند و غرق می شدند در ذهن زیبای او . در هنگام حرف زدن جوری سخن می گفت گویی تک تک کلمات را دست چین کرده است در حالی که این گونه نبود و بسیاری از مواقع ناگهانی و بدون قرار قبلی به سخنرانی می پرداخت و جوری سخن می گفت که همه از عامی تا دانشمند به سخنانش علاقمند بودند .

او هوش و حافظه ی شگفت انگیزی داشت و عادت داشت که محاسبات طولانی جبر را ذهنی انجام دهد . نوشته اند در یک سخنرانی در ژاپن در باره ی یک موضوع ریاضی فی البداهه سخنرانی می کرده است ، بعدها کتابی به دستش رسید که رساله ی دکترای یک ژاپنی بود که با پژوهش روی سخنان استاد کتابی نوشته بوده است به نام : قضیه ی هشترودی . در شبانه روز 4-5 ساعت بیشتر نمی خوابید و بقیه را صرف مطالعه و کار فرهنگی و اجتماعی می کرد . در ریاضیات به الهام و اشراق باور داشت و می گفت که آموزش ریاضی باید بر اساس تجربه و از راه کشف و شهود صورت بگیرد . برای خوب درک کردن ریاضی ، خوب دانستن زبان مادری را ، در درجه ی اول و دانستن یک زبان خارجی را در درجه ی دوم لازم می دانست . همواره ذهن خلاق وی در پی طرحی نو و اندیشه ای نو بود . آسمان و ستارگان و فضا از علاقه های جدی او بود ، او نخستین ایرانی بود که از UFO و امکان وجود زندگی در سیارات دیگر در ایران صحبت کرد و تا پایان عمر کتاب ها و مقاله های در این مورد را با علاقه دنبال می کرد .

زبان های عربی و انگلیسی و ترکی استانبولی و روسی را می دانست و استاد زبان فرانسه بود و به زبان های فارسی ، ترکی استانبولی و فرانسوی شعر می گفت . نوشته اند در زمان دانشجویی شعرهای او به زبان فرانسه میان دانشجویان آن جا دست به دست می گشت .

او از دوستان نزدیک صادق هدایت ، صادق چوبک ، بزرگ علوی و جمالزاده و استاد پرویز ناتل خانلری بود . "بوف کور" را بی همتا می دانست . خود نوشته است :

یک روز غروب در محوطه ی داشنگاه پرینستُن آمریکا نشسته بودم تا اتوبوس دانشگاه بیاید و به خانه برگردم . در آنجا نامه ای که برایم رسیده بود را به دستم دادند ، وقتی بازش کردم در آن کارتی دیدم که به یک نظر ، خطّ صادق هدایت را شناختم ، روی آن فقط یک جمله نوشته شده بود : انتظار کشیدم نیامدی ، راهی همان راه شدم که می خواستم بروم . یا هو !

هدایت با این یک عبارت ، مرگش را به من خبر می داد و من با حسرت به یاد می آورم که قرار بود کمی قبل از آن تاریخ ، به پاریس بروم و هدایت را که دچار بحران روحی شدیدتری از گذشته بود ، ملاقات کنم . شاید ، اگر رفته بودم ، فاجعه اتفاق نمی افتاد .

شادروان منوچهر آتشی نوشته است : نقشی که پروفسور هشترودی در ادبیات معاصر ایران داشت ، همان نقشی است که برتراند راسل در ادبیات انگلیسی داشت البته با معیاری کوچکتر . منوچهر آتشی دراین باره می گوید : محسن هشترودی ، دارای درجه ی دکترای ریاضیات از نخستین دانشجویان ایرانی بود که همزمان با اجتهاد در رشته های فیزیک و ریاضی ، دارای شناخت عمیق از هنر و ادبیات و نقاشی نو بود و وقتی وارد محافل روشنفکری ایران شد به عنوان قطبی برای رفع و رجوع دشواری های مسایل و مباحث فکری شناخته شد . تلاش هشترودی بیشتر وقف این بود که رابطه ی زنده و آشکار بین هنر و دانش تازه را کشف نموده و به آگاهی پژوهندگان برساند .

ردپای پر رنگ پروفسور هشترودی در ادبیات و فرهنگ معاصر ایران جایی است که او دست به چاپ مجله ی علمی ، فرهنگی و هنری "کتاب هفته ی کیهان" می زند و خود به عنوان رییس تحریریه ی این مجله در دهه ی 40 منصوب می شود . او بدون هیچ تردیدی شاملوی پر آوازه ی شعرهای پر خطر آن دوره را به عنوان سردبیر آن مجله معرفی کرد و خود تنها به دادن پیشنهادهای نو و پیشرو در مطالب هفته نامه اکتفا نمود و با این وصف تردیدی باقی نمی ماند که محسن هشترودی هدفی جز اعتلای شعر ، قصه ، دانش روز و در کل فرهنگ معاصر خودش نداشت . او برای رسیدن به این هدف از تمام شاعران و نویسندگان و فرزانگان برای همکاری در مجله دعوت کرد و نقشی که این مجله در بالابردن سطح فرهنگ و هنر ایران به ویژه پس از رخوت فرهنگی پس از کودتای سال 32 داشت را همه ی بزرگان هنر و ادب یادآور شده اند . دهه ی چهل شکوفاترین دوره ی فرهنگ و هنر ایران پس از سالها بوده است و نقش پروفسور هشترودی و "کتاب هفته" ، انکار ناشدنی .

در ادامه من به نقل نوشته هایی از پروفسور هشترودی ، شادروان استاد بزرگ امیر حسین آریان پور و همین طور استاد بزرگ پرویز شهریاری درباره ی پروفسور هشترودی که در یادنامه های پروفسور هشترودی چاپ شده است می پردازم .

شادروان امیرحسین آریان پور می نویسد : "هشترودی مشاغل غیر دانشگاهی را به هیچ نمی گرفت و به ندرت به مجالس بزرگان پا می نهاد . زندگی ساده ای داشت . پس از ساعات تحقیق و تدریس با دوستانش شطرنج بازی می کرد ، به موسیقی گوش فرا می داد و داستان می خواند . در برابر فشارهای کشنده ی روزگار فقر ظاهری و باطنی جامعه ، مرگ فرزند ، پیری به هنر پناه می برد و از بازخوانی غزل های حافظ آرامش می یافت و با سرودن شعرهای لطیف سبک بار می شد . با این وصف گاهی دامنش از دست می رفت و کارش به شَطح می کشید .

به جوانان پیرامونش به سادگی درس های ماندگار می داد : درس وارستگی ، بی پروایی ، بت شکنی ، نو جویی و از همه مهم تر درس نوآفرینی .هشترودی به نظام فلسفی اثبات گرایی منطقی ، که به همت راسل و ویتگنشتاین و کارناپ و دیگران شهره شده بود گرایش داشت . از این رو در مورد ارزش علوم تجربی تند می رفت چندان که هر گونه شناخت غیر تجربی را فاقد اعتبار علمی می دانست .

بر این باور بود که ، علم جدی ترین شناخت است ، هنر لطیف ترین شناخت است و فلسفه گسترده ترین شناخت است . ملاک علم و هنر و فلسفه خلاقیت است ."

پروفسور هشترودی همیشه از انسان ها سخن می گفت ، از رابطه ی ریاضی بین انسان ها . معتقد بود حتی ریاضی برای این است که ثابت کند انسان برای انسان زندگی می کند و می گفت : باید ابتدا بکوشیم انسان ها را به هم نزدیک کنیم . تمام آن چیزهایی که به اسم قومیت ، ملیت ، نژاد ، رنگ ، رَویه ، تیره ، مذهب و نظایر آن وجود دارد آزاد بگذاریم و به آن اعتقاد پیدا کنیم و گرامی بداریم .

امروزه که ما نتایج پرشکوه اعتلای دانش و علو همت بشری را به چشم می بینیم با قاطعیتی محکم تر از گذشته باید تکرار کنیم که مقتضیات و شرایط روحی و مادی جهان امروز از هیچ نظر با گذشته قابل قیاس نیست و در راس همه ی ضرورت های فراموش ناپذیر این عصر ، با مساله ی "بی شعوری" رو به رو هستیم .

به گمان من ، در جوامع وسیعی از خانواده ی بزرگ بشری ، مبارزه با بی شعوری حتی از مبارزه با فقر و بی سوادی نیز لازم تر است و از آنجا که هیچ اجتماعی سرمایه ای گران قدرتر و عزیزتر از نسل جوان خود ندارد و از آنجا که خطر بی شعوری برای این نسل به مراتب خطیرتر از طبقات دیگر است باید نتیجه گرفت که در راس همه ی ضرورت های فراموش ناپذیر این عصر ، مساله ای جدی تر از نسل جوان وجود ندارد . اشتباه نشود منظور من این نیست که نسل جوان واقعا "مساله ای" است ، نسل جوان در حد خودش اصلا مساله نیست ، این ما هستیم که برای نسل جوان مساله خلق می کنیم . هموار ساختن راه جوان ها برای مطالعه و جستجو و دانستن و فهمیدن وظیفه ای است که مشکل بتوان آن را فراموش کرد .

حد و حقوق فرد در اجتماع به درستی مشخص نیست ، اما نفوذ اجتماع و تحکم قوانین قراردادی اجتماعی بر فرد بی نهایت است . آنها که با اعدام افراد به عنوان یک مجازات قانونی اجتماعی مخالف اند بدین اعتقادند که اجتماع حق ندارد آنچه را خود به فردی نداده است از او بگیرد . اجتماع حداکثر می تواند موهبت آزادی را از فرد بگیرد .

هشترودی درباره ی مرگ می گوید : رنگ ابدیت را من به جز در اندیشه ، در هیچ جای دیگری ندیده ام . در اندیشه است که ابدیت وجود دارد . از این رو است که گذشتگان نیز با ما زنده اند ، هنوز موقعی که شب دلگیر و غمزده هستید به دیوان حافظ پناه می برید ، برای اینکه او در کنار شماست و با شما زندگی می کند . حافظ برای شما زنده است و زنده خواهد ماند . ابدیت تنها در اندیشه حاضر است و جز در اندیشه ی خلاق اعم از هنر یا دانش ابدیت دیگری وجود ندارد . زیستن واقعی آن نیست که در گوشه ای بنشینید و در انتظار مرگ بمانید تا بیاید و شما را برباید . باید در راه مبارزه با مرگ مُرد . زندگی واقع این است . چشم به راه مرگ بودن ، مردن قبل از موعد . باید دشنه به دست به جدال با مرگ پرداخت . شهر ابدیت در اندیشه است .

استاد بزرگ پرویز شهریاری که خود دانشجوی پروفسور هشترودی بوده است درباره ی او می نویسد :

دو خصلت اساسی هشترودی را از دیگران ممتاز می کرد : واقع بینی و بی پروایی . و به همین خاطر بود که همیشه انسانی فکر می کرد و هرگز از بیان اندیشه ی خود بیم نداشت . او در سالهای آخر عمر در گفتگویی با کیهان به سختی به سو استفاده ای که از دانش امروز می شود حمله کرد : پیشرفت دانش و تکنیک به ضرر انسان است . به هنر و سعادت انسان صدمه می زند ... اگر من اختیار و قدرت داشتم در ِ موسسات علمی را می بستم و پژوهش علمی را متوقف می کردم و بشر را از زیان خسران و بدبختی که اکنون گریبانگیرش است نجات می دادم . بشر را به ظلمت مغازه ای می بردم تا برای گرم کردن خود هیزم روشن کند و نیازی به رادیوم و اورانیوم نداشته باشد تا برای دستیابی به آن بازار درست کند و جنگ به راه بیاندازد . این به من اسلحه بفروشد ، آن به تو . این خیانت به اخلاق انسانی است . این دانش و تکنیک نیست . ... پیشرفت دانش و تکنیک در شرایطی که انسان ها همدیگر را خواهر و برادر نمی دانند ، خطرناک است . روزی که انسان معتقد شود هر زن و مرد دیگری خواهر و برادر اویند ، آن زمان دانش و تکنیک برای انسان مفید است .

در تمامی تاریخ دانش ، والاترین نمایندگان فرهنگ انسانی در برابر درد و اندوه جامعه ی انسان بی تفاوت نبوده اند ، چرا که دشمنان انسانیت دشمن دانش هم بوده اند و به همین مناسبت است که دانشمندانی چون انیشتین ، راسل ، سارتر ، زاخارُف و دیگران جدا از فعالیت های علمی خود و حتی بیش از آن در جستجوی راهی برای کم کردن دردهای آدمیان برخاستند ... و محسن هشترودی دانشمندی از این قبیل بود . او می اندیشید و همیشه و در تمام عمر خود می اندیشید و به همین مناسبت انسان بود و مثل هر انسان اندیشه مندی بی پروا . او از جنگ و دشمنی میان انسان ها نفرت داشت و انسان بودن را بر دانشمند بودن مقدم می داشت و حرف و اعقاد خود را بی پروا می گفت ؛ بی پروا از اینکه با دیگر حرف ها متفاوت است و بی پروا از این که ممکن است به کسی بر بخورد . او انسانی دانشمند یا بهتر بگوییم دانشمندی انسان بود .

نخستین بار که استاد را شناختم در دانشگاه تهران بود که به عنوان دانشجو در کلاس درس او حاضر شده بودم . وقتی که از کلاس بیرون آمدم ، به واقع دگرگون شده بودم . پس به این ترتیب هم می شود درس داد ، پس می توان معلم ریاضی بود ولی روح و ذهن دانشجو را چنان افسون کرد که او در برابر شرف انسانی و دانش عام و همه جانبه ی استاد ، از طرفی ، خود را کوچک احساس کند و از طرفی دیگر ، پُر از شوق و امید شود . ... درس استاد درس انسانیت و درست اندیشیدن بود و آدمی را در دنیایی از شوق و شگفتی فرو می برد .

به راحتی و بی پروا حرف می زد و بدون اینکه برای هر مجلسی شأن جداگانه ای قایل باشد ، آنچه در دل داشت بیرون می ریخت و هرگز فراموش نمی کنم لحظاتی را که در پایان "نخستین کنفرانس معلمان ریاضی" که در دانشگاه پَهلوی شیراز تشکیل شده بود ، نیم ساعتی صحبت یا دقیق تر بگویم درددل می کرد و تقریبا همه همراه او می گریستند ...

پروفسور هشترودی خود می گفت که من ادعای شاعری ندارم اما او یک کتاب شعر با نام "سایه ها" به چاپ رساند که این کتاب حتما آن قدر از نظر شعری اهمیت داشته است که شمس لنگرودی در کتاب بزرگش "تاریخ تحلیلی شعر نو" از این کتاب و از هشترودی یادی به میان آوَرد .

پروفسور هشترودی سه فرزند داشت که در سالهای پایانی عمرش ، درگذشت دختر بزرگش او را بسیار اندوهگین نمود و گوشه گیر . پروفسور هشترودی این مرثیه را در سوگ دخترش ، فرانک ، سروده است :

فلک بر جنگ من لشکر بیاراست

زمانه با من ِ بیدل به کین خاست

گل بشکفته ام در هم فرو ریخت

چو اشک من به چنگ و خون در آمیخت

دلم از رنگِ غم یک سر سِیَه شد

تمام حاصل ِ عمرم تَبَه شد

به بُستان در ، به پای نونهالی

دلی شادم بدو فرخنده حالی

کُنون زنگار غم دل را بپوشید

ز دست زال دوران زهر نوشید

فرانک را به خاک تیره جا کرد

درون خاطرم طوفان به پا کرد

دلی تاریک از دخمه ی گور

فرو پوشیده همچون شام دیجور

نه پروایی ز شب دارد نه از روز

تمام هستی اش رنجی است پر سوز

محسن هشترودی 13 شهریور 1355 خورشیدی به علت سکته ی قلبی درگذشت . مردی که نفس ِ زیستن را حرمت می داشت و نگاه کاونده اش را ، وقتی به جانب زمین و آسمان می گرفت ، بی آنکه به یأس فلسفی دچار شود ، امید و زندگی می جست تا انسان را به والایی بکشاند .

در زمان زندگی اش بیشتر مجله های معتبر علمی دنیا مقاله های او را منتشر می کردند و گذشته از مقاله های بسیار او چند کتاب زیر بخشی از کتابهای او است که به فارسی و فرانسوی به یادگار گذاشته است :

التصاق های ناهنجار ، نظریه ی اعداد ، دانش و هنر ، سایه ها ، مساله ی ملّیت ، سیر اندیشه ی بشر .

No comments:

Post a Comment