یاد داشتها

در این تعطیلات بیشتر از همه اخبار مربوط به ایران را دنبال کردم، چی‌ مهمتر از این؟ کمی‌ نوشتم و تلویزیون هم تماشا کردم. چند تا غذای اسپانیایی درست کردم و طبق معمول چند ماهه، کیک درست کردم. بدون گلاب و زعفران به خاطر تاسوعا و عاشورا حلوا هم درست کردم که خوشمزه شده است.

قبل از تعطیلات برف آمد و هوا سرد شد. چند روز است که اینجا همینطور داره برف میاد و طبق خبر هبرف تمام آلمان را گرفته. در فرودگاه درتمند به خاطر یخبندان دماغ هواپیما موقع فرود پین اومده ولی‌ هیچ مسافری آسیب ندیده است.

شنبه، دیروز با چند نفر ناهار در رستوران خوردیم که شلوغ بود و با این که غذا خوشمزه بود ولی‌ هیچ کدام به خاطر شلوغی راضی‌ نبودیم هر چند که سیر بودیم : )

چهارشنبه که طبق روال چند روز به خاطر برف قرار بود من و داگما با آنگلیکا با ماشین او بریم، چون زود تر رسیده بودیم خواست که برویم و چند دقیقه‌ خونه بشینیم، آنگلیکا تنها زندگی‌ می‌کنه، ازدواج نکرده ولی‌ یک دختر دارد و طبق گفته خودش ۵۸ سالش است. راستش من خودم به دنگ و فنگ‌ها خیلی‌ توجه نمیکنم، فعلا البته : ) و معتقدم که در خانه لوازم ضروری کافی‌ است، خانه مثل اکثر خانه آلمانیها تاریک و بدون تزئینات و مبلمان آنچنانی‌، بر عکس اکثر ما ایرانیها، بود و البته خیلی‌ کم هم نا‌ مرتب، اینها را در عرض چند ثانیه از چشم گذراندم : ) خود آنگلیکا هم تاکید کرد که تا حالا کسی‌ را به خونش دعوت نکرده است! ما معذرت خواهی‌ کردیم و نشستیم که چند ثانیه بعد گربه هاش آمد یک گربه پشمالو اخمالو و دوست داشتنی : ) بهش گفتم اسمت چیه؟ بدون این که جواب بده رفت. من گفتم گربه ایرانی‌ ولی‌ داگما گفت که نه! گربه ایرانی‌ موهای صاف و چشم‌های قشنگ داره! از آنگلیکا پرسیدیم گفت که ایرانی‌ است : ) گفت الان کجاست؟ گفتیم آمد سلام کرد و رفت : ) خلاصه چند دقیقه بعد با هم سه تایی راهی‌ شدیم. شنبه من و داگما باید زود تر می‌رفتیم طور راه داگما یک دفعه به پام زد و گفت: خونه انگلیکا وحشتناک بود اصلا فکر نمیکردم، من در جواب گفتم که به کتر این که تنها زندگی‌ می‌کنه انگیزه نداره ولی‌ داگما معتقد بود که خونه مثل یون چیزی است که در سر میگذار و به همین خاطر مهم است، من در جواب فقط می‌خندیدم. راستش یاد خال زنک بعضی‌ها در ایران افتادم که در این چند ماهه کم از اینها هم ندیدم!

در مورد همکارام بیشتر مینویسم ...