شبانگه به سر فکر تاراج داشت
شبانگه به سر فکر تاراج داشت....
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت....
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری....
من که میمیرم، میمیرم.....
چرا با عشق و با ایمان نمیرم؟!
من که میمیرم، میمیرم.....
چرا با عشق و با ایمان نمیرم؟!
تا برای سرزمینم، میهنم، "ایران" نمیرم
من که میمیرم، میمیرم.....
آرزو دارم شود خاک وطن آرامگاهم
آرزو دارم شود خاک وطن آرامگاهم
تا میان کشوری بیگانه سرگردان نمیرم
من که میمیرم.....
شبانگه به سر فکر تاراج داشت....
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت....
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری
نه تاجی به جا ماند و نه نادری....
من که میمیرم، میمیرم.....
چرا با عشق و با ایمان نمیرم؟!
من که میمیرم، میمیرم.....
چرا با عشق و با ایمان نمیرم؟!
تا برای سرزمینم، میهنم، "ایران" نمیرم
من که میمیرم، میمیرم.....
آرزو دارم شود خاک وطن آرامگاهم
آرزو دارم شود خاک وطن آرامگاهم
تا میان کشوری بیگانه سرگردان نمیرم
من که میمیرم.....
شرم از آن دارم اگر در گوشه زندان نمیرم
شرم از آن دارم اگر در گوشه زندان نمیرم
هر وجودی... هر وجودی دیر و زود ای میهنم میرد ولی من
با تو پیمان بسته ام....
با تو پیمان بسته ام، جز بر سر پیمان نمیرم