امروز چهارشنبه است، دوشنبه هفته پیش صبح حدود ساعت ۵ بود، مردی که از قبل میشناختمش در مورد مدتی که از هم جدا بودیم و جدا افتاده بودیم باهام صحبت کرد و اسمش "م" بود. وقتی میخواستم ازش جدا شم صورتش را به طرفم آورد که ببوسمش، من هم صورت تراشیده و نرمش را بوسیدم و میخواستم در گوشش زمزمه کنم: "دوستت دارم عزیزم" ولی امتناع کردم. حس خیلی خوبی داشتم وقتی از خواب پا شدم هنوز با او بودم و حس زیبای دوست داشتن باهام بود. به تو فکر میکردم هر چند کسی که در خواب دیدم با تو فرق داشت ولی حسام این بود که تو هستی و چقدر دوست داشتم و دارم که پیشم بودی. به تو فکر میکردم که چرا رابطه قشنگی که بینمون بود خراب کردی، رابطهی که میتونست خیلی قشنگتر هم بشه. به تو فکر میکردم که چرا خودت را قایم کردی .... اون حس زیبای با تو بودن تا ساعتها باهام بود و امروز تصمیم گرفتم در موردش بنویسم...
Wednesday
تو
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment